جونگ تک خنده ای کرد و سرش رو جلوتر برد.
_ ببخشید چی متوجه نشدم؟
_ آقای جئون عرض کردم خدمتتون که...
جیمین عصبی از جاش بلند شد.
_ قیافه من شبیه به کسایی که حرفت رو نشنیدن یا جفتم؟ به چه دلیل کوفتی داری این حرف رو میزنی؟ اینو بگو.
_ لطفا احترام خودتون رو نگهدارید.
جونگکوک، متوجه شد قضیه جدیه و با عصبانی شدن هیچ چیز حل نمیشه، پس دست جیمین رو گرفت و نزدیک خودش نگهداشت.
_ خانمِ ؟
_ آسو هستم.
_ بله خانم آسو امکانش هست تشریف بیارید به کافه تریا بیمارستان و اونجا صحبتمون رو ادامه بدیم؟
_ بله حتما.
در طول مسیر جیمین به قدری دست جونگکوک رو محکم نگهداشته بود که به رنگش بی شباهت به سرخ نبود. هر سه نفر منتظر بودن تا گارسون سریع تر ازشون فاصله بگیرن._ خیل خب طبق قانون حضانت کودکان و چیزی که هر دوی شما به عنوان والدین مینگیو امضا کردید. از این لحظه به بعد حق حضانت ندارید.
_ دلیلش؟
جونگکوک باید قوی میبود حداقل به خاطر جیمین و مینگیو.
_ طبق بند هفدهم؛ در صورت عدم امنیت کودک در خانواده، حق حضانت از والدین گرفته خواهد شد و..
_ چی داری میگی؟ عدم امنیت؟
_ آقای جئون دارم صحبت میکنم و ادب حکم میکنه که..
_ بسه به اندازه کافی شنیدم. به خاطر تصادفی که فقط و فقط به خاطر یه سهلانگاری بوده این حرف رو میزنید؟ متوجه هستید الان کجا هستیم؟ بیمارستان. میفهمید بیمارستان. من و جفتم بیشتر از سی شبانه روزه که به خاطر این بچه چشم روی هم نذاشتیم و اگه میبينيد هنوزم سرپاییم فقط به امید اینکه فردا صبح ببریمش، خونه._ من متوجه ام اما بهتون گفتم شش ماه اول حضانت خیلی مهمه و مراقب باشید اما به قول خودتون ببینید کجا ایستادید. هنوز شش ماه هم نیست و...
جیمین در حالی که دستاش میلرزید به حرف اومد:
_ تقصیر من بود. متاسفم تقصیر من بود. لطفا اینکارو باهامون نکنید. من من قول میدم دیگه هیچ وقت همچین اتفاقی نیوفته.
_ من متاسفم همکاران ما مینگیو رو به پرورشگاه برمیگردونن.
جونگکوک پوزخندی زد:
_ شما فقط به سلامت جسم بچه ها اهمیت میدید نه؟_ ببخشید!
_ اون بچه به من و جفتم عادت کرده؛ ما رو خانواده خودش میدونه. چطور دلتون میاد؟ اون فقط سه سالشه متوجه هستید؟
_ آقای جئون من حتی اگه از این اشتباه شما چشم پوشی کنم قضیه مالی رو میخواهید چه کار کنید؟ شما خرج و مخارج خودتون رو نمیتونید تأمین کنید چه برسه به اینکه یه بچه چهارساله هم دارید.
![](https://img.wattpad.com/cover/359772725-288-k438449.jpg)
BINABASA MO ANG
օɾαղցҽ sᥴᥱᥒ𝗍🍊
Fanfiction_ جونگکوک تا خرخره افتاده تو بدهی و تو فقط اینجا نشستی و داری برای پسری گریه میکنی که حتی خودت اونو به دنیا نیاوردی.. ﹍﹍﹍﹍﹍﹍﹍﹍﹍﹍﹍﹍﹍﹍ ↬𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞: KookMin ↬𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: Romance, Angst, Omegaverse