12.Do you dare?

121 18 51
                                    

"به گی بارِ جهنم، خوش اومدی"

نفس تو سینه ی مرد حبس شد، مردمک سیاه چشم هاش فقط اون نوشته ی قرمز جهنم و گی بار رو میدیدن.
صدای فرشته‌ای که اون رو به جهنم آورده رو آروم کنار سرش شنید:

-چیه، جراتشو نداری؟

مردمک های مرد چرخید و حالا به جای کلمات قرمز با نور قرمز پشت مردمک سیاه چشم هاش چهره ی سفید فرشته نقش بست.

از اینکه کجاست یا پسر با اون چشم های نترس و شیطونش چه بازی رو طرح ریزی کرده براش کرده هیچ چیزی نمیدونست اما حس میکرد قرار نیست از این داستان خوشش بیاد.

مطمئن بود پسر هم این رو از نگاهش خونده اما تهیونگ به وضوح به حال بد اون میخندید. ذهنش اخطار میداد که باید از اونجا دور شه. هشدار میداد که شیطنت های شیرینِ دونگ‌سنگ شیرینش حالا قرار بود به اتیشی تبدیل شه که اون رو بسوزونه.

تهیونگ میدونست اون چقدر هموفوبیکه و اون رو به اینجا آورده بود حتما قصد آزارش رو داشت. با حرکات بعدی تهیونگ دیگه از قصدش مطمئن شد.

پسر که به سختی خنده ش رو بابت قیافه ی آچمز شده ی مرد کنترل میکرد، نزدیک تر اومد. سرش رو کمی خم کردو از پائین  نگاهی به صورت مرد انداخت.  به گونه ی استخونی مرد که با نور قرمز لامپ ها سرخ شده بود دست زد. زیر لب'هیس' کرد و با صورت جمع شده انگشتش رو عقب کشید تو هوا تکون داد. تظاهر کرد که انگشتش سوخت و درد داره:

-گرم‌ت شده انگار، داری میسوزی.

با خنده به صورت مرد نگاه میکرد که دستش تو هوا، توی انگشت های مرد اسیر شد:

●همین الان از اینجا میریم.

محکم دست تهیونگ رو گرفت و پا به عقب گذاشت. خوب متوجه بود که حرف امشبش بابت همجنس گراها پسر رو رنجونده. مرد فکر میکرد که میتونه با حرف زدن از پسر عذرخواهی کنه اما اصلا انتظار همچین حرکتی رو از تهیونگ نداشت.

یا تهیونگ خیلی سخت چیزی رو میبخشید یا اون دست گذاشته بود روی موضوع حساسی از اون پسر.
اما تو حال حاضر فقط این مهم بود که اون رو با خودش از اینجا دور کنه. میتونستن تو خونه حرف بزنن و به جای این مسخره بازی ها با حرف زدن از پسر عذرخواهی کنه و بگه متوجه ی اشتباهش شده و دیگه تنفرش رو نسبت به گروهی از ادم ها به زبون نمیاره، فعلا اینجا موندن ریسک بود.

جدا از حال بد خودش از این فضا، کافی بود یه نفر، اینجا اون رو بشناسه. فردا تیتر خبرها، پسر وزیر ارتباطات میشد که به گی بار غیرقانونی رفته.

تو این لحظه شدت لجبازی پسر بود که اون رو متعجب کرد. پسر از حواس پرتی اون استفاده کرد و مچ دستش رو از بین انگشت هاش بیرون کشید. جونگ کوک شوکه بهش نگاه کرد‌، این پسربچه کی بود که میتونست قیافه ی جدی اون رو ببینه اما بازهم مقابلش بایسته!
جئون جونگ کوک هنوز چیزی از کیم تهیونگی که بزنه به سیم آخر ندیده بود. انگار که با یه ادم جدید مواجه بشی. به این حساب نکرده بود که پسر کوچیک و شیرینی مثل تهیونگ هم ممکنه یه ساید دیگه داشته باشه سایدی که انقدر با خود واقعیش متفاوته.

Im a guardian for my bodyguard |kookvWhere stories live. Discover now