قبل از پرتاب آب سرد به صورتش، مجبور شد روی صندلی بشینه.قبل از اینکه دوک و ملکه از راه برسن، اونو به صندلی بستن.
وقتی ژان اونا رو دید، خونش سرد شد:" تو برادرمو کشتی!"
دوک به سردی لبخند زد:" نه، بخاطر خودت مرد!"
ژان با صندلی مبارزه و سعی کرد پایین بیاد اما نتونست، دوک ادامه داد:" اگر اینقدر بهت اهمیت نمیداد همچین پایان غم انگیزی نداشت و بدنش خوراک سگهای وحشی نمیشد. خیلی کتکش زدم حتی کسی که عاشقش بود رو کشتم اما بازهم ازت دست نکشید و نذاشت آسیبی بهت برسه."
وقتی همه این چیزها رو شنید، قلبش درد گرفت:" چرا باهام اینکارو میکنی؟ چرا؟!"
دوک گفت:"چون تو زنی که خیلی دوستش داشتم رو کشتی! حتی قبل از به دنیا اومدنت بهش گفتم سقطت کنه چون همیشه مریض بود. اما تصمیم گرفت تو رو نگه داره حتی بعد از ینکه فهمید چه فاجعهای هستی!"
بعد از او ملکه گفت:"امروز ما ازت استفاده خوبی قراره بکنیم. یکی مثل تو که مورد لزف الههاس تبدیل به چیزی میشه که به درد امپراتوری بخوره."
با شنیدن این، لرزی به کمر ژان افتاد:"منظورتون چیه؟"
دوک دستی جلو برد و سر ژان رو نوازش کرد:" پسرم، ما تورو تبدیل به یک شی مقدس میکنیم. جسمی قدرتمند که میتونه مردهها رو زنده کنه."
ملکه حرفشو ادامه داد:" و اونقدر قوی که با کمکش میشه دنیا رو فتح کرد."
صدای سومی توی سلول پیچید که متعلق به قدیس بود:" و برای این اتفاق باید زندگیت رو با کمال میل تسلیم کنی. بنابراین هر روز در این زندان واست بدتر از مرگه."
دوک گفت:" و تا زمانی که التماس مرگ کنی ادامه داره. از روحت واسه ساختن اون وسیله استفاده میشه."
ملکه پوزخند زد:" و استخوانهات به سلاح تبدیل میشن."
ضربان قلب ژان با شنیدن حرفای وحشتناک اون افراد تند میزد، تلاش کرد تا از زیر زنجیر بیرون بیاد ولی بیفایده بود.
درحالی که ملکه و قدیس تماشا میکردن،حتی شوالیه ایلیا که با اون دست ناقصش حضور داشت، دوک خنجر برداشت و گفت:"شروع میکنیم."به زودی زندان پر شد از فریادهای دردناک ژان که یکی یکی ناخن های انگشتش کنده میشدن، بعد انگشتاش رو شکستن و قبل از اینکه به زور به خوردش بدن، قطعشون کردن.
ژان فریاد میزد و التماس میکرد اما هیچکس جلوشون رو نمیگرفت، اونا فقط میخندیدن. مدام توسط شلاقها کتک میخورد که پوستش از درد زخم شکاف برداشت.این روز اول شکنجهاش بود، غذای مناسبی بهش ندادن و بعد از اون فقط پسموندههای فاسد براش میاوردن. مجبور بود ساعتها بدون نور خورشید تو اون سلول تاریک و نمور بمونه.
![](https://img.wattpad.com/cover/361108085-288-k938987.jpg)
DU LIEST GERADE
I will be a villain in this life
Historische Romane*ترجمه شده* "بعد از رفتن به جهنم دو نوع آدم وجود داره. یکی برای محافظت از دیگران هرکاری میکنه تا آسیب نبینن و دیگری هرکاری میکنه تا دنیا رو از بین ببره و تغییر بده. اولی قهرمانه و دومی شرور تلقی میشه و من یه شرور خواهم بود."-ژان نویسنده:Amber_Gilber...