پارت ۳

405 72 27
                                    

کی گفته تو اسکلی
لبخندی زدم و گفتم
+هیونگ میگه اسکلم و اسکل یعنی کسی که هیچی نمیفهمه و مثل من عقلش از کار افتاده
اوما با عصبانیت رو به هیونگ داد زد
*تو اینارو بهش گفتی؟ من چطور این بچرو به تو بسپارم هان؟ اینا چیه به این بچه میگی؟
با ترس توی خودم جمع شدم و با صدای آرومی گفتم
+اوما؟ جیمین ترسیده
هیونگ با سردی گفت
×چیه؟ اسکل نیست؟
اوما خواست چیزی بگه که دستشو گرفتم
+اوما جیمین...جیمین میترسه
اوما نگاهش ملایم شد و دستشو دورم حلقه کرد

کمی بعد اوما بهم گفت که باید بخوابیم و خودش درحالی که عکس آپارو بغل کرده بود خوابید
با لب‌های آویزون نقاشیم رو برداشتم و مثل همیشه مداد رنگیامو جمع کردم و توی جعبه گذاشتم و نقاشیم رو کنار نقاشی قبلی گذاشتم و به این فکر کردم که فردا چی بکشم همون موقع هیونگ هم گوشه‌ای از خونه‌ی بدون اتاقمون روی تشکش دراز کشید
خمیازه‌ای کشیدم و با لبخند بزرگی چهاردست و پا به سمت تشکم که کنار اوما و اسباب بازیام بود رفتم و بدون خاموش کردن چراغ خوابیدم

(فردا صبح)
با صدای میو میوی گربه‌ای از خواب بیدار شدم و خمیازه‌ای کشیدم و با لبخند به صورت رنگ پریده‌ی اوما زل زدم
+اوما؟ اوما جیمین گرسنشه
با ندیدن واکنشی لب هام آویزون شد و نشستم و اومارو به آرومی تکون دادم
+اوما بیدار شو، اوما بیدار شو
نگاهمو به تشک جمع شده‌ی هیونگ دادم
+اوما هیونگ‌نیست بیدار شو
با بغض به اوما نگاه کردم و دستمو روی صورتش گذاشتم
+پس چرا جیمینیو نگاه نمیکنی؟
دوباره واکنشی نداشت برای همین ناخداگاه بلند زدم زیر گریه
+جیمین ترسیده
*جیمین؟
با بهت سرمو آوردم بالا اوما با لباسای قشنگی کنار پنجره وایساده بود نگاهمو به جسم اوما که کنارم بود دادم
+چ...یشده؟ چرا اونجایی؟ ولی اینجاهم هستی؟
اوما با ملایمت خندید
*اوما اومده کنار آپا جیمینم
دوباره گریه‌هام شروع شد
+ولی جیمین تنها چیکار کنه؟
*یادت رفته؟ من همیشه(دستشو روی قفسه سینش گذاشت)اینجام
دستمو روی قفسه سینم‌گذاشتم
+آره داری تکون میخوری
و با ذوق خندیدم اما اوما همون لحظه غیب شد اخمی کردم و به جسم رنگ پریده‌ی اوما زل زدم
+اومم به هیونگ‌میگم‌بذارتت تو جعبه اوما‌نگران نباش
و بعد از جام بلند شدم و دست و صورتم رو شستم و بی اهمیت به لباسم که کامل خیس شده بود به سمت جعبه‌ی مداد رنگیام رفتم و برشون داشتم
+ایندفعه اوما نیست پس...پس باید جیمین رو کنارهیونگ بکشم، آره
و با ذوق دستامو بهم‌کوبیدم
مثل همیشه منظره‌ی تکراری و آدمکای تکراری اما ایندفعه فقط جیمین و هیونگ توی خونه بودن
×هی؟ هی زنده ای؟
با تعجب سرمو بالا آوردم که هیونگ رو دیدم برای همین با ذوق پاشدم و نقاشیمو بهش نشون دادم
+هیونگاا جیمین نقاشی کشیده از من و تو
تهیونگ با بهت زل زد بهم
×با یه جسد تنها بودی بعد نشستی نقاشی میکشی؟ عقل تو سرت هست؟
سرمو کج کردم و به اطرافم‌نگاه کردم
+جسد؟ جسد که اینجا نیست
تهیونگ هیونگ با کلافگی گوشیش رو درآورد و به سمت اوما‌رفت

 smile(ویمین)Where stories live. Discover now