13:"مگه برات مهمم!"🖤🥀

430 53 94
                                    

«روز معامله»

کلت طلایی رنگ خوش دستشو پشت کمرش جاساز کردو جلوی آیینه کراوات تیره رنگشو مرتب کرد .

از دیروز که با تهیونگ ‌کارشون به بحث‌ و کتک‌ کاری کشیده بود حتی پاشو از اتاق بیرون نزاشته بود و هیچ برخوردی با هم نداشتن .
نگاهی به کبودی و قرمزی رد انگشتای کمرنگ شده تهیونگ روی گردنش انداخت و لبخند محوی رو لبش نشست هر چقدر که فکرشو میکرد واقعا ارزششو داشته پس ذره ای از کاری که کرده بود پشیمون ‌نبود.

از اتاق زد بیرون که با مین رو در رو شد:
_همه چی آمادس مین؟؟
_بله رئیس .

جونگکوک سری تکون داد و درحین اینکه بسمت آسانسور حرکت میکرد نگاه زیر چشمی به در اتاق تهیونگ انداخت ؛ باید خودشو اماده رو به‌رویی با تهیونگ میکرد با اینکه از دستش دلخور بود ولی بازم دلش میخواست اون صورت جذاب و صدای فاکی دیپش و ببینه و بشنوه ، فقط یروز ندیده بودتش ولی بشدت احساس دلتنگی میکرد.

همینکه پاشو از عمارت بیرون گذاشت با دیدن تهیونگ با استایل همیشه جذاب و موهای بسته شدش فاکی زیر لب زمزمه کرد و بسمتش که کنار بقیه زیر دستا ایستاده بود بدون توجه به اطرافیانش حرکت کرد .

رز سفید خونین🥀🖤BLOODY WHITE ROSEOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz