20:"روح من...."🖤🥀

476 61 121
                                    

با شنیدن حرفایی که از بین لبهای بی جونش بیرون میپرید لحظه ای حس کرد روح از تنش خارج شد ؛ درحالیکه به نگهبان اشاره میکرد درو باز کنه سوار ماشین شد:
_تهیونگ چیشده؟.....چیکار کردی ؟کی و‌ کشتی تهیونگ؟
تنها چیزی که قبل از استارت زدن ماشین شنید اسم‌ جونگکوک از زبون تهیونگ بود.

با حرص لحظه ای پلکاشو روهم فشرد ، لب پایینیش زیر دندونش کشید و با استرس همونطور که همزمان با فشار دادن پاش روی پدال گاز از عمارت بیرون میزد بحرف اومد :
_تهیونگ کجایین شما؟؟؟
با گرفتن ادرس سرعت ماشینو بالا برد تا هر چه زودتر خودشو بهشون برسونه.

*************

با افتاد نور ضعیف خورشید از لای ملحفه های سفید رنگ اتاق تو صورتش لای پلکای دردناکشو از هم باز کرد و با اولین تصویری که تو ذهنش پررنگ شد لباش از شدت درد و بغض لرزید ؛ به وضوح چیزی روی قلبش سنگینی کرد .

میدونست قرار نبود نوازش بشه ولی تا این حد بی رحمی تهیونگ نابودش کرده بود.....

بار دیگه تلاش کرد تا با تکون دادن دستاش دستبندهارو باز کنه ولی بی فایده بود .

رز سفید خونین🥀🖤BLOODY WHITE ROSEWhere stories live. Discover now