spin off_1

231 43 4
                                    


"burnt wings"

پوست بلند شده‌ی لب پایینش رو بین انگشت‌های شست و اشاره‌اش گرفت و با کشیدنش، اون رو از لب‌هاش جدا کرد‌. این‌کار رو چندبار تکرار کرد تا جایی که با حس سوزش و خیسی‌ای روی لب‌هاش، دست از کندن پوست لبش کشید.
دستش رو روی گردنش گذاشت و بدنش رو روی صندلی چوبی جلو کشید و با دقت بیش‌تر به کلمات رو برگه‌های کتاب نگاه کرد و سعی کرد ارتباط بین اون اعداد رو پیدا کنه ولی مغزش هیچ کمکی بهش نمی‌کرد. پوفی کرد و کف دستش رو چند بار روی سرش کوبید. جیمین هیچ وقت قرار نبود از اون اعداد سر در بیاره وقتی توی تموم کلاس‌هاش خواب بود. تقصیر جیمین نبود که ساعت کلاس درس ریاضیش صبح و دقیقا توی ساعاتی بود که جیمین هیچ درکی از دنیای اطرافش نداشت. هر چند... این‌که تقریبا تا طلوع خورشید و وقتی نور رو از بین پرده‌های سفیدرنگ اتاقش می‌دید، بازی می‌کرد و خوابش رو به ساعات اولیه کلاس‌هاش منتقل می‌کرد، تقصیر جیمین بود.
عقربه‌های ساعت روی یازده شب بودن ولی جیمین فقط دو تا از بیست تا تستی که حل کرده بود رو درست جواب داده بود. هر چند اون دو تست رو هم شانسی زده بود. این به معنای واقعی کلمه افتضاح بود.
سوکجین هیونگش بخاطر امتحان خودش مشغول بود و نمی‌تونست به جیمینِ درمونده هم کمکی کنه. هر چند، اون سوالات با توضیحات سوکجین هم برای جیمین سخت بودن. سر سنگین شده‌اش رو روی میز قرار داد تا کمی هم که شده به ذهن خسته‌اش استراحت بده. مطمئن بود اگه همین‌طور ادامه می‌داد از مغزش درست مثل کارکترهای کارتونی دود بیرون می‌اومد و در آخر منفجر می‌شد.
پلک‌هاش رو روی هم گذاشت تا کمی هم که شده از سوزش چشم‌هاش بخاطر نور زردرنگ چراغ مطالعه، کم کنه. با گرم شدن چشم‌هاش  نفهمید کی به خواب عمیقی فرو رفت.
خوابی که حتی بخاطر شنیدن صدای زنگ‌خطر آتش هم ازش بیدار نشد. صدای زنگ رو می‌شنید. تقلای افراد درون کتابخونه رو حس می‌کرد ولی انگار مغزش هم برای فرستادن هورمون‌های آدرنالین به خونش خسته بود.

"شنیدی توی طبقه‌ی دوم ساختمون روبه‌روی مدرسه آتش سوزی شده؟"

گوش‌های جونگکوک با شنیدن حرف دختر مو صورتی تیز شد و سعی کرد حواسش رو از بوی خون شدیدی که از طرف اون دودختر حس می‌کرد، پرت کنه. کتاب‌هاش رو به آرومی توی لاکر گذاشت و هم‌زمان حرف‌های دو دختر کنارش رو گوش داد.
"سالن مطالعه؟ مگه امروز قرار نبود به‌جای کلاس بریم اونجا؟"

دختر ژاکت قهوه‌ای در جواب دختر موصورتی پرسید و کیف کرم‌رنگش رو توی دست‌هاش جابه‌جا کرد تا جلوی قطره خونی که از بین آستین لباسش بیرون می‌اومد رو بگیره و توجه دختر موصورتی رو جلب نکنه. می‌دونست دختر موصورتی هیچ‌وقت نمی‌تونست چیزی رو از بقیه مخفی کنه و دختر کت قهوه‌ای نمی‌خواست روایت قلدری‌هایی که براش می‌شد به گوش پدرش برسه.
جونگکوک در لاکرش رو بست و با برداشتن کوله‌ی مشکی رنگش خواست از کنار دو دختر بگذره که با شنیدن حرف یکی از دخترها متوقف شد.
"آره اما اختیاری بود. اما فکر کنم چندنفر از کلاسمون اونجا بودن. پارک جیمین قبل از رفتن جزوه‌ام رو ازم گرفت."

"THE REAL YOU"Where stories live. Discover now