پارت سوم

382 82 21
                                    

خسته کننده ترین کلاس.. کلاس تاریخ بود، مخصوصا با اون معلم هیز و چشم چرون

جیمین واقعا از تاریخ بیزار بود، و خب یه دلیلش معلم از خودراضی و خودشیفته و هیزش بود و یه دلیلش اینکه حوصله اتفاقات چندصدسال قبل رو نداشت.

_پارک جیمین؟ گوشتون با منه؟

+ا.. اوه بعله استاد

_خب پس میتونی توضیحاتی رو ک الان دادم برام بازگو کنی؟

+خب باید بگ...

با به صدا در اومدن زنگ، جیمین پوزخندی زد و با ابروهای بالا رفته به معلم خودشیفته اشون نگاه کرد.

_خب راستش، زنگ خورد، نیازی به جواب دادن نیست

+درسته

جیمین با همون پوزخند رو لبش از روی صندلی بلند شد و به سمت در خروجی راه افتاد.

سوک به سرعت خودشو به کنار جیمین رسوند و با لبخند با شونه اش به شونه ی جیمین زد.

_تو متوجه نشدی نه؟

+متوجه چی؟

_اون پسر خوشگله کل تایم کلاس رو به تو خیره بود، و یه دقیقه هم چشم ازت بر نمیداشت

+اوه میبینی چه افتخاری نصیبم شد؟

_پسر تو واقعااا خوش شانسی، هرچی پسر خوشگل و جذابه رو تور میکنی

جیمین خنده ای شیرین سر داد که باعث شد تمام ادم های اطرافشون بخاطر این شیرینی، لبخندی رو لب هاشون بشینه.

+مهره مار دارم، میدونی ک؟

_اره بابا، حتی منم دوست دارم اون سوراخ باکره ات رو به فاک بدم

+از کجا میدونی باکره ام بیب؟

_از اونجایی ک میدونم تو عرضه دادن نداری

و بعد از کنار جیمین گذشت و با خنده سمت محوطه بیرونی مدرسه راه افتاد.

جیمین اخم کرده به سمتش پا تند کرد و خودشو بهش رسوند.

+بنظرت من واقعا عرضه ندارم بدم؟

_جیمینی تو که میدونی دارم شوخی میکنم، تو یع پسر کیوت و کردنی هستی ولی باید بگم ک یونگی علاقه ای نداره دیکشو از تو شلوارش در بیاره.. فکر کنم عقیمه

جیمین با خنده نگاه ازش گرفت و به بقیه خیره شد که چطور از ته دل میخندن و با شادی باهم شوخی میکنن.

_جیمین امشب جشنه... بهتره بیای، وگرنه با طلسم جدیدی ک از مادر بزرگم یاد گرفتم میزنم به دوتا قسمت تقسیمت میکنم

+ا.. این چه طلسم ترس. ناکیه

_اوه ترسیدی؟، و خب باید بگم فقط روی اشیا کار میکنه

جیمین لحظه ای نفسش رفت، اینکه دوستش همچین طلسم ترسناک و خوفناکی رو بلد باشه زیادی ترسناک بود.. ولی با شنیدن حرف بعدی دوستش ناگهان چشماش ریز شد و با اخم صورت رفیقش رو کنکاش کرد

𝐇𝐞𝐚𝐫𝐭 𝐨𝐟 𝐯𝐚𝐦𝐩𝐢𝐫𝐞𝐬Where stories live. Discover now