" پارت 1 "

181 19 0
                                    

صدای شلاق *

_از دستور من سرپیچی میکنی؟ مگه بهت نگفته بودم که دور برادرت و اون علاقه ی  مسخره تو خط بکشی"

صدای فریاد پدرش بین ضربات بی رحمانه ی شلاق گم شده بود، تمام وجودش ترس رو فریاد می زد ولی توان مقابله نداشت، نه با فریاد پدرش و نه با شدت ضربات شلاق که بی وقفه تن نحیفش رو هدف قرار داده بود؛"

پسرک با نیمچه نفسی که برایش باقی مانده بود تقریبا فریادی التماس گونه زد.

+ب. بابا خواهش میکنم بسته... معذرت میخام، قو.. قو.. ل میدیم دیگه کاری نکنم که باعث اعصبانیتتون بشه "

شدت هق زدناش به مرور بیشتر می شد، پدرش بدون ذره ای توجه به اشک های گرم پسر کوچیکترش ضربه ای دردناک تر از تمام ضربه هایی که تا الان زده بود رو به سمت کتف پسرک نشانه گرفت و این شد ضربه ی اخری برای از هوش رفتن پسری که فقد قصد داشت  لحظه ای کوتاه در ارزوی دست نیافتنیش زندگی کنه، پسر بچه ای که فقد شش سال داشت توسط پدرش در کابوسی تاریک و ترسناک اسیر شد...؛"

" 18سال بعد" "سئول2022"

+واه جین، کارت درسته پسر، آلبومت تو دو روز ⁹⁰⁰هزار دلار فروش داشته، واقعا خسته نباشی!

جین با لبخندی پهن دستی به شونه پسر کوچیکتر کشید و لب باز کرد:

_ممنون مینهو برای خودمم باور کردنش سخت بود، توی این چهار سال اولین باره که تا این حد فروش داشته.

+باید به افتخار این موفقیت یه جشن توپ توی قصرتون بگیری و این دفعه سعی نکن از زیرش دربری چون من تا داخل خونتونو نبینم ولت نمیکنم.

"بعد از پایان حرف پسر کوچیکتر عرق سردی بر روی پیشونیش نشست و
نامحسوس اب دهنش رو به سمت پایین هدایت کرد ولی فقد چند ثانیه طول کشید که به خودش بیاد و لبخندی به صورت خندون پسر کوچیکتر بزنه "

_ اوکی شب بچه هارو جمع کن و بیا

" خنده ای لطیف چاشنی کلماتش کرد و پسر رو با همون لبخند بدرقه کرد؛ "

   
         '...................................'

ساعت از هفت گذشته بود، دستی به موهای لخت مشکیش کشید و طول راهرو رو شروع به قدم زدن کرد.
هر لحظه امکان داشت دوستاش برسند. استرس داشت؟! معلومه که داشت. امیدوار بود جونگکوک امشب مثل این چند شب اخیر خونه نیاد یا حداقل دیر بیاد وگرنه نمی دونست چطور می تونه جلوی دهن پسر کوچیکترو بخاطر حرفای رکیکش بگیره با صدای زنگ خونه به خودش اومد و تقریبا تا اونجا پرواز کرد

+هی جین

با باز کردن در و دیده شدن قامت همکاراهاش نفس راحتی کشید

_پسرا... خوش اومدین "جین گفت و تا سالن راهنماییشون کرد.

مینهو در حال تماشای تابلوی بزرگ و قدیمی لب باز کرد

کابوس  the nightmareWhere stories live. Discover now