destiny

233 43 12
                                    

سیلی که روی گونه چپش نشست سوزش لبش را به ارمغان آورد.

جونگ کوک یقه لباسش را کشید و فریاد کشید:
"چه غلطی داشتی میکردی؟"
تهیونگ با لبان باز و چشمان گرده شده در چشمانش خیره بود و کلامی بر زبان نمیراند.
"حرف بزن حرومزاده"
صدای فریاد جونگ کوک بغضش را شکاند.
"چرا نجاتم دادی؟"
بازخواست تهیونگ بیشتر اعصاب نداشته جونگ کوک را بهم ریخت.
جونگ کوک مشتی به گونه تهیونگ کوبید و باعث افتادن تهیونگ روی زمین شد.
تهیونگ آهی از درد گونه اش کشید و خون درون دهان را تف کرد.
"حالا اگه میخوای خودت رو بنداز"
و رفت.
تهیونگ با قلبی شکسته نگاهش را به ماه داد و لب زد:
"کاش حداقل نمی اومد"
___

صدای سیلی محکمی که روی گونه جونگ کوک نشست تمام سالن را پر کرده بود.
"کی بهت اجازه داد اون بچه رو بزنی؟"
جانگمین فریاد کشید و نگاهش را به گونه کبود و لب خونی تهیونگ دوخت.
قضیه از این قرار بود که صبح هوسوک به اتاق تهیونگ رفته و از نبود او با خبر شده بود.
سپس تن یخ زده و دردمند تهیونگ‌را روی پشتبام پیدا کرده بودند.
درحالی که در تب‌ شدید در حال سوختن بود.
هوسوک پاره خیس را روی پیشانی تهیونگ جا به جا کرد و گفت:
"بابا بزرگ تغییری نمیکنه..خیلی تبش بالا رفته"
جانگمین نگاه خشمگینش را بار دیگر به جونگ کوک دوخت.
"تهیونگ رو میبری عمارت پارک پیش جیمین..پزشک بر بالا سرش و حواست بهش باشه.."

جونگ کوک از لجبازی او نیشخندی زد و گفت:
"حواست هست داری چکار میکنی؟داری اون امگا رو مستقیما میفرستی پیش یه عوضی پیرمرد؟"
جانگمین یقه پیراهن جونگ کوک را گرفت و جلو کشید.
سپس  با بی حسی زمزمه کرد:
"من بزرگت کردم جئون جونگ کوک...اونقدر میفهمم دوستش داری..اما قرار نیست بذار باهات باشه..نه تو نه جیمین لیاقت مهربونی اون بچه رو ندارید"
و سپس یقه او را رها کرد.
جونگ کوک با خشم گفت:
"داشت خودکشی میکرد انتظار داشتی بهش لبخند بزنم؟"
جانگمین دستش را محکم مشت کرد و گفت:
"باید میزدیش؟تو نمیفهمی جونگ کوک..حالا هم برو نمیخوام ببینمت...هوسوک بلند شو"
هوسوک تهیونگ را روی دستش بلند کرد و میخواست به طرف در برود که جونگ کوک محکم بازویش را گرفت.
"تو اون رو جایی نمیبری"
هوسوک با بی حسی دستش را تکان داد و دست او را کنار زد.
"یادم نمیاد نیاز به اجازه تو باشه"
و از عمارت خارج شد.
جونگ کوک روی صندلی نشست و سرش را فشرد.
"لعنت بهت تهیونگ که بود و نبودت دردسره"
__
جیمین با نگرانی گفت؛
"اون عوضی چکارش کرده؟"
هوسوک درحالی که نگاهش به سرم متصل به دست تهیونگ بود گفت؛
"می‌خواسته‌ از خودکشیش جلوگیری کنه..اما انگار زیادی خشن بوده"
و پوزخندی زد.
جیمین کنار او نشست و گفت:
"به مامانم چی میگی؟"
هوسوک آهی کشید و گفت:
"پدربزرگ باهاش حرف میزنه"
و نگاهش را به ساعت تلفنش داد.
"من کار دارم باید برم..حواست بهش باشه..به هیچ عنوان نذار جونگ کوک حتی اگه اومد اینجا هم ببینتش"
و از جایش برخاست.
"پدربزرگ هردوتون رو براش ممنوع کرده جیمین..پس لطفا کاری باهاش نداشته باش"

جیمین دندان هایش را بهم فشرد و باشه ای زمزمه کرد.
تهیونگ در خواب و بیداری آهی کشید.
"مامان..مامان"
صدای هق هق. های تهیونگ قلب جیمین را فشرد.
"تهیونگ..بیداری؟"
اما تهیونگ در دنیای کابوس و هذیان به سر میبرد.
"مامان..نه..نرو..مامان"
زمزمه های هذیانی اش باعث بغض کردن جیمین میشد.
چطور این فرشته پاک را ازاده کرده بودند که به فکر خودکشی بود؟

با دو تقه که به در خورد جیمین بغض را قورت داد و برخاست.
به سوی در رفت و آن را گشود. با دیدن جونگ کوک دندان قروچه ای کرد و بدون هیچ توضیحی به سویش حمله ور شد.

جونگ کوک تلو تلو خورد و دو سه پله راهرو را افتاد و با خشم نگاهش را به جیمین دوخت.
"دور و برش ببینمت کل خاندان جئون رو میکشم..بکش عقب"
جونگ کوک پوزخندی زد و با دست پاره شده و کمر دردمندش از جایش برخاست.
توجهی به خون فراوانی که از زخمش میرفت نکرد و پله ها را با اقتدار بالا رفت.
جلوی جیمین ایستاد و گفت:
"چیه جیمین؟فکر کردی بهت میبازم؟"
جونگ کوک با تمسخر خندید و یقه لباس جیمین را صاف کرد.

"کور خوندی بچه..من نمیذارم حتی نوک انگشتت رو هم لمس کنه"
و سپس در موهای جیمین چنگ زد و گفت:
"حالا هم بکش کنار میخوام ببینمش"
جیمین نیشخندی زد و دست او را پیچاند. او را محکم به دیوار کوبید و گفت؛
"فکر کنم یادت رفته درد ترکه هایی که از پدربزرگ خوردی رو..میخوای از دستورش سر پیچی کنی؟"
جونگ کوک با اخم سرش را برگرداند و گفت؛
"خفه شو"
جیمین نیشخند شیطانی زد.
همیشه نقطه ضعف جونگ کوک تنبیه های کودکی اش بود.
"آهه یا اون دفعه اولی که یه پسر امگا اورده بودی خونه و باهاش سکس کردیم و حامله شد..اوه یادت میاد پدربزرگ چه بلایی سرت اورد؟مثل سگ بهت گرسنگی داد"
جونگ کوک با خشم گریبان جیمین را گرفت و به دیوار کوبید.
"بهت گفتم خفه شو حرومی"
مردمک های سرخ جونگ کوک گویای همه چیز بودند.
آلفایش به رو آمده بود.
جیمین با خفگی به ساعد او چنگ زد.
جانگمین با دیدن وضعیت آنها پله های باقی مانده را طی کرد و با عصایش محکم روی ساعد جونگ کوک کوبید.
"بکش عقب آلفا"
آلفای جونگ کوک با غرشی عقب رفت.
"مگه بهت نگفتم آلفات رو کنترل کن؟"
غرش وحشیانه ای که آلفا سر داد در عمارت پیچید.
"برای من گردن کلفتی نکن من خودم تعلیمت دادم..با این کارا به هدفت نمیرسی..نمیذارم امگا رو ببینی"
صدای بسیار کلفت و بم شده آلفا در گوش هایشان طنین انداخت.
"من ربطی به کارهای جونگ کوک ندارم..نذاری امگایی که برام مقدر شده رو ببینم همه رو اینجا تیکه پاره میکنم"
جانگمین متعجب گفت:
"چی گفتی؟"

آلفا غرشی کرد و گفت:
"اون امگا جفت مقدر شده من و جونگ کوکه..باید ببینمش"
و بدون توجه به آنها وارد اتاق شد.
مردمک های سرخش را به جسم جمع شده و کوچک امگا دوخت.
به سویش رفت.
"برای احمقانه های بدن انسانیم ببخشید امگای من.."
به نرمی گونه سرخ او را نوازش کرد.
نگاهش او را به سوی لبان پفکی و سرخ امگا کشید.
زبانی به لبانش کشید و خم شد.
لبانش روی لبان امگا نشستند و..
___

این شما و اینم پارت پشم ریزون..
میدونم پارت قبل یه سکته رد کردید برای تهیونگ.
هرچند الان باید چاقو هاتون رو تیز کنید بریم برای جونگ کوک.

ولی گایز خداییش یه سوالی میپرسم اونایی هم که می‌خونن و ووت و کامنت هم نمیدن اینبار جواب بدن.
[نویسنده‌ بدیم؟)

دوستون دارم.
Night

HeirWhere stories live. Discover now