پارت 9

104 31 50
                                    

پوسته درخت با صدای تق مانندی به داخل شکست. ییبو با کنجکاوی بیشتر آنجا را فشرد و متوجه شد داخل درخت خالی شده..
صدای بیسیم را شنید.
×ییبو کجایی؟ تو نقطه کوری نمیبینمت. کارت تموم شد؟

بی توجه به صدای بیسیم تنه را فشرد و کشید. با دیدن سوراخ دایره مانند اخم هایش در هم کشیده شد. دستگاه کوچک سیاه رنگی به چند سیم و وسیله دیگر مرتبط بود. محتاطانه خارجش کرد و کمی این طرف و آن طرف چرخاندش.. نمیدانست چیست. شباهتی به دوربین مداربسته نداشت.
اصلا چرا در تنه درخت پنهانش کردند؟

×وانگ ییبو؟ هیسه ده داره میاد! زود باش.
سریع پودر را داخل ابگیر خالی کرد و از پیچ درخت گریخت. در بیسیم گفت.
+سرپرست یه چیزی پیدا کردم.. میبرمش ساختمون تحقیقات.

مستقیم به دفتر لیو هایکوان رفت. او را از قبل میشناخت. از دانشکده افسری فارغ تحصیل شده و بعد هم به دانشگاه برای تحصیل در رشته حقوق و دادگستری رفته بود. هر ازگاهی از خودش میپرسید این مرد متخصص اینجا چه میکند؟
در زد و وارد شد. او مثل همیشه پشت سیستمش نشسته و با چیزی در مانیتور مشغول بود.
×اوه وانگ ییبو تویی؟ چه عجب اومدی به دوست قدیمیت سر بزنی.

ذهن ییبو به گذشته پر کشید.
درواقع او را میشناخت چون برادر جیونگ مین، کراش دبیرستانش بود. برخلاف هایکوان ، جیونگمین در استرالیا به دنیا امده و تا پانزده سالگی همانجا زندگی میکرد. همان پسر قدبلند ورزشکار که ییبو هرگز به او اعتراف نکرد.

+حالت چطوره کوان گا؟
×خوبم. بیا بشین.
+باید برگردم سر کارم.. راستش من یه چیزی پیدا کردم.
جلو امد و دستگاه را روی میز گذاشت. هایکوان جسم سیاه رنگ که اندازه کف دستش برداشت.
×هرچیزی ممکنه باشه. از کجا پیداش کردی؟
ییبو گوشه لبش را جوید.
+اممم.. از داخل درخت یوان تائو.
چشمان هایکوان با تعجب گرد شد.
×چرا باید اونجا باشه؟
بیسیم ییبو لرزید.
+پرستار وانگ! برگرد سر کارت!
ییبو سریع شماره ش را روی یک کاغذ نوشت .
×اگه فهمیدی چیه بهم پیام بده.

*****************************

_خوش گذشت؟
+اره خیلی!
_انگار عاشق اون شامپاین شده بودی.
+اهه جان گا عالی بود! تو عمرم همچین شراب خوش طعمی نخورده بودم! از کجا اون رستورانو پیدا کردی؟
_هاه دوست پسرتو دست کم گرفتی؟

ییبو دستش را دور ارنج جان حلقه کرد. خوشحال بود که جان ماشینش را چند خیابان آن طرفتر پارک کرده و حالا میتوانند کنار یکدیگر قدم بزنند. بوی لطیف گلهای شکفته شده درختان، در بینی شان میپیچید. هوای ملایم بهار چنگدو هرکسی را سر حال می آورد.
+بازم بیایم؟
_اگه تو میخوای صدبار دیگه میایم.
+فکر کنم فشارم افتاده سرم گیج میره. یه چیز شیرین میخوام.
جان دستش را دور شانه های ییبو حلقه کرد. در گوشش گفت.
_منو بخور. شیرینم.
ییبو خندید و یک قدم فاصله گرفت.
+ایوو زیادی اعتماد بنفس داری!

Colors Of Life _ Yizhan Where stories live. Discover now