پوسته درخت با صدای تق مانندی به داخل شکست. ییبو با کنجکاوی بیشتر آنجا را فشرد و متوجه شد داخل درخت خالی شده..
صدای بیسیم را شنید.
×ییبو کجایی؟ تو نقطه کوری نمیبینمت. کارت تموم شد؟بی توجه به صدای بیسیم تنه را فشرد و کشید. با دیدن سوراخ دایره مانند اخم هایش در هم کشیده شد. دستگاه کوچک سیاه رنگی به چند سیم و وسیله دیگر مرتبط بود. محتاطانه خارجش کرد و کمی این طرف و آن طرف چرخاندش.. نمیدانست چیست. شباهتی به دوربین مداربسته نداشت.
اصلا چرا در تنه درخت پنهانش کردند؟×وانگ ییبو؟ هیسه ده داره میاد! زود باش.
سریع پودر را داخل ابگیر خالی کرد و از پیچ درخت گریخت. در بیسیم گفت.
+سرپرست یه چیزی پیدا کردم.. میبرمش ساختمون تحقیقات.مستقیم به دفتر لیو هایکوان رفت. او را از قبل میشناخت. از دانشکده افسری فارغ تحصیل شده و بعد هم به دانشگاه برای تحصیل در رشته حقوق و دادگستری رفته بود. هر ازگاهی از خودش میپرسید این مرد متخصص اینجا چه میکند؟
در زد و وارد شد. او مثل همیشه پشت سیستمش نشسته و با چیزی در مانیتور مشغول بود.
×اوه وانگ ییبو تویی؟ چه عجب اومدی به دوست قدیمیت سر بزنی.ذهن ییبو به گذشته پر کشید.
درواقع او را میشناخت چون برادر جیونگ مین، کراش دبیرستانش بود. برخلاف هایکوان ، جیونگمین در استرالیا به دنیا امده و تا پانزده سالگی همانجا زندگی میکرد. همان پسر قدبلند ورزشکار که ییبو هرگز به او اعتراف نکرد.+حالت چطوره کوان گا؟
×خوبم. بیا بشین.
+باید برگردم سر کارم.. راستش من یه چیزی پیدا کردم.
جلو امد و دستگاه را روی میز گذاشت. هایکوان جسم سیاه رنگ که اندازه کف دستش برداشت.
×هرچیزی ممکنه باشه. از کجا پیداش کردی؟
ییبو گوشه لبش را جوید.
+اممم.. از داخل درخت یوان تائو.
چشمان هایکوان با تعجب گرد شد.
×چرا باید اونجا باشه؟
بیسیم ییبو لرزید.
+پرستار وانگ! برگرد سر کارت!
ییبو سریع شماره ش را روی یک کاغذ نوشت .
×اگه فهمیدی چیه بهم پیام بده.*****************************
_خوش گذشت؟
+اره خیلی!
_انگار عاشق اون شامپاین شده بودی.
+اهه جان گا عالی بود! تو عمرم همچین شراب خوش طعمی نخورده بودم! از کجا اون رستورانو پیدا کردی؟
_هاه دوست پسرتو دست کم گرفتی؟ییبو دستش را دور ارنج جان حلقه کرد. خوشحال بود که جان ماشینش را چند خیابان آن طرفتر پارک کرده و حالا میتوانند کنار یکدیگر قدم بزنند. بوی لطیف گلهای شکفته شده درختان، در بینی شان میپیچید. هوای ملایم بهار چنگدو هرکسی را سر حال می آورد.
+بازم بیایم؟
_اگه تو میخوای صدبار دیگه میایم.
+فکر کنم فشارم افتاده سرم گیج میره. یه چیز شیرین میخوام.
جان دستش را دور شانه های ییبو حلقه کرد. در گوشش گفت.
_منو بخور. شیرینم.
ییبو خندید و یک قدم فاصله گرفت.
+ایوو زیادی اعتماد بنفس داری!
YOU ARE READING
Colors Of Life _ Yizhan
FanfictionName : Colors Of Life _ رنگهای زندگی Couple Yizhan (ZSWW) Genre : romance _ smut وانگ ییبو تو مرکز نگهداری پانداهای چنگدو کار میکنه و یه انیمیشن ساز وارد زندگیش میشه. با اون لباسای هاوایی شلوغ و چشمایی که درون ییبو رو به سادگی میبینه یکم خطرناک بن...