Legs

170 34 11
                                    

دیالوگ قبلی از هوسوک بود😎😎

باورم نمیشه زندگی خوبم تو اینجا تموم شده....
مثل یه رویا بود...
بدون نگرانی پول خرج میکردم بدون نگرانی اینکه تموم میشه...
وایسا ببینم فکر کنم خاطراتم با جیمین واقعی قاطی شده... من پول زیادی خرج نکردم که....
تا خواستم عشق و حال کنم فقیر شدیم..
(طوری که جمع می‌بنده چون یونگی رو هیونگ خودش قبول داره🤩🤩)
-پارک جیمین

~~~~~{••}~~~~~

کیم سوکجین:::

نشسته بود روی تخت و زل زده بود به دیوار...
میتونست راه بره اما میخورد زمین
انگار که نیمه فلج شده؟!
به عنوان یک پزشک هم نمیدونست که نامجون دقیقا چیکار کرده.
اهمیتی هم نداشت مهم این بود که بدون کمک نمیتونست راه بره.
نامجون نمی‌ذاشت کسی حتی برای کمک هم که شده بهش دست بزنه پس باید صبر میکرد تا خودش از کمپانی برگرده و حداقل از روی تخت بلندش کنه.

عشقش این بود؟!
میدونست که دیوونه است میدونست که خیلی سلطه گره اما نه در این حد....
فکر نمیکرد که به خود شخص جین آسیب بزنه. فکر میکرد که به بقیه کسایی که نزدیکش میشن آسیب میزنه ، نه خودش.

از در شیشه ای بالکن دید کمی به آسمون داشت.
هوا تقریبا تاریک بود.

+دیگه نامجون باید برسه.
زمزمه کوتاهی کرد.
باورش نمیشد که منتظر نشسته تا اون روانی برگرده خونه.
+ فکر کنم از هیولا به خود هیولا پناه بردم.
مسخره اس.
من یه بتای خاصم میتونم یه راه حل پیدا کنم همه چیز قراره درست بشه.
قاره درست بشه؟!

اشک هاش راه خودشونو پیدا کردن.
صورتش تماما خیس بود.
معمولا بلند گریه نمی‌کرد اما الان داشت با صدای بلند فریاد میزد.

اشک هاش بند نمی اومدن که توی آغوش گرمی فرو رفت.
از رایحه اش فهمید که همون هیولاس.
اصلا نفهمیده بود که وارد اتاق شده.

- اگه بذاری مارکت کنم پاهاتو برمیگردونم.

(مارک کردن همون گاز گرفتگیه. که میتونن به صورت ذهنی ارتباط برقرار کنند و همیشه هم رو حس میکنن علاوه بر این جای هم رو همیشه میتونن پیدا کنن. در حین رابطه باید هم رو گاز بگیرن تا زهر دندون هاشون رو تو بدن هم پخش کنن.)

+ مارک؟

- اره اگه بذاری مارکت کنم با یه عمل جراحی دوباره میتونی راه بری.

پیشنهاد خوبی بود اما اگه مارک میشد تا آخر عمر باید وفادار میموند و هیچوقت نمیتونست فرار کنه.
واقعا پیشنهاد خوبی بود؟!

+ من نمیتونم انجامش بدم.

از بغلش کشیدش بیرون و شونه هاشو محکم گرفت.
خم شد و توی چشم هاش خیره شد.

- در این حد ازم بدت میاد؟

+ نه من فقط خیلی میترسم.

با این جمله اش اول تعجب رو توی چشم های نامجون دید و بعد دید که اون عوضی روانی داره بلند می‌خنده.

life againWhere stories live. Discover now