good morning

235 38 23
                                    

متاسفانه تعداد ووت ها و کامنت ها خیلی کمه اصلا انگیزم تموم میشه اینجوری🌚🌚🌚

وقتی میبینمت قلبم خیلی تند میزنه مثل وقتی که اولین برف کریسمس رو میبینم....

- دیالوگ از کیه؟ جایزه داره

~~~~~{••}~~~~~

پارک جیمین::::
+ جیمین
- تهیونگ
× جونگکوک

بعد از سه روز بالاخره اون گرمای وحشتناک تموم شده بود.
البته که تنها چیز وحشتناک گرما نبود....

از صبح بیدار شده بود ....
دوش گرفته بود ....
لباس های مرتب پوشیده بود و آماده رفتن بود.

باید می‌رفت یه کاری چیزی پیدا میکرد....
دیگه تمام اون ثروت افسانه ای پریده بود.
باورش نمیشد که تمام اون پولای خوشگل رو ازدست داده.....

راستی اصلا چطور شده که از دست داده؟ بهش گفته بودن؟ اگه گفتن که یادش نمیاد....

+ هوی تهیونگ؟ جونگکوک
بیدار شین.

کلی داد زد تا اون دوتا خرسی که روی تختش خوابیده بودن بیدار شدن.
البته لخت بودن....  کیه که بدش بیاد.
واقعا هیکل های خوبی داشتن خودشم توی دنیای قبلی هیکل خوبی داشت.....
یکم حسادت میکرد.

× اول صبحی داری کجا میری؟

کوک با صدای بمی باهاش صحبت می کرد.

+ دارم میرم که دیگه بیکار نباشم می‌خوام برم سرکار....
تازه باید دنبال هیونگم برم.

- این اول صبحی چی میگه؟ مگه لازمه کار کنی؟

قسمت اول جمله تهیونگ با کوک بود و نیمه دوم با جیمین هردوشون تازه بیدار شده بودن و خب حیف که جیمین استریت بود وگرنه یه بار دیگه می‌رفت رو کار.....(اون کار)

+ مهم نیست نظر شما چیه در هر صورت من دارم میرم. خدافظ.

از روی تخت بلند شد و سمت در رفت در که شکسته بود پس راحت از اتاق خارج شد و رفت....

عجیب بود.... چرا انقد راحت گذاشتن که بره؟

شونه ای بالا انداخت و از خونه هم خارج شد.
خب وسط ناکجا آباد بود.
نه تاکسی بود نه ماشینی نه آدمی.....

دوباره برگشت تو خونه و دید اون دوتا با نیشخند نشستن دارن صبحونه میخورن.

+ میشه بهم یه ماشین بدین؟

- متاسفانه ماشین خراب شده دادیم درستش کنن.

با این جمله تهیونگ بیشتر حرصش گرفت.

+ یعنی شما دوتا فقط یه ماشین دارین؟

× البته که نه سوییتی اما هرچیزی یه بهایی داره.

این دفعه کوک بود که اینو گفت....
این دوتا.... آخرش این دوتا رو میکشت....

+ در عوض چی میخوایید؟

life againDonde viven las historias. Descúbrelo ahora