My dark hero /last part/

167 33 503
                                    

🖋 از یک شبگرد



~•°•My dark hero•°•~

~•پارت آخر•~

~•°•آخرین ضربه•°•~



"جواب بده زین گوشی رو جواب بده..."

این چندمین باری بود که لیام با دلشوره و تشویش به زین زنگ میزد. کم کم داشت ناامید میشد که صدای بغض کرده و سنگین اون پسر رو شنید: لیام...

انگار یهو آب روی آتیش عذاب‌آور دلش ریختن، نفسش برگشت و پلک‌هاشو محکم بهم فشار داد؛ از تلفن عمومی خیابون به زین زنگ زد: جون لیام... چرا جواب نمیدی؟ داشتم دیوونه میشدم

زین با بغض گفت: پدرم همه چیز رو فهمیده

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

زین با بغض گفت: پدرم همه چیز رو فهمیده.‌‌‌‌‌.. لیام دیگه نمیزاره ببینمت.

ل: هیچکی نمیتونه نزاره تو رو ببینم

ز: میخواد منو بفرسته برم لیام... گفت اگه نزدیک من ببیندت تو رو میکشه... اون جانی این کارو میکنه!

صدای پسرک به زور از ته گلوش میومد و معلوم بود چقدر گریه کرده

ل: زین گوش کن... الان دیگه راهی جز فرار نداریم

زین با صورتی رنگ پریده که کبودی تازه داشت روی زانوهای جمع شدش خم شده و تمام بدنش درد میکرد: نمیتونیم لیام...

لیام با اطمینان گفت: گوش بده وقت زیادی نداریم باید هرکاری که بهت میگم رو دقیقا انجام بدی...

لیام با اطمینان گفت: گوش بده وقت زیادی نداریم باید هرکاری که بهت میگم رو دقیقا انجام بدی

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
My dark hero /Oneshot/ [Z.M]Where stories live. Discover now