🎸 Chapter: 04

74 20 3
                                    

ஃ 2017/Summer - Flashback

- بپا! نزدیک بود تنت به تنش بخوره!

دختر جوون همونطور که به طرز چندش آوری آدامس می جوید، پوزخند زد و به بازوی پسر کنار دستش چنگ انداخت. با جیغ ادامه داد:
- اصلا دوست ندارم مریضیش به توام سرایت کنه. تازه میگن قاتلم هست!
- آره بابا یارو دیوونه س... بیا بریم...

نفسی که به ریه هاش فرستاد اونقدر پر سر و صدا بود که هیچ فرقی با نفس گرفتن یه اژدها قبل از آتیش بارون کردن کل شهر نداشت!
جمله ی دیگه ای به گوشش خورد و پوشه ی قرمز رنگ جزوه ش از بین انگشت های گره دارش بیرون لغزید:
- اون الان نباید پشت میله های زندون باشه؟ نمی فهمم چرا یه قاتل باید راست راست بین دانشجو ها بچرخه!

- خفه میشی یا خفه ت کنم؟

نعره زد و مشت قویش رو بعد از پرت کردن پوشه توی کمدش، به در فلزی کوبید. چشم های به خون نشسته ش رو به پسری که سیگار به دست درباره ش اظهار نظر می کرد دوخت و دوباره صداش رو بالا برد، از خشم می لرزید و چهره ی خسته و خابالودش حتی ترسناک ترش می کرد:
- اگه دوباره اون دهن گشادتو باز کنی نشونت میدم که واقعا قاتلم یا نه!

پسر لبهاش رو جمع کرد و بی اینکه ازش چشم برداره با زمزمه ی " روانی" از کنارش عبور کرد.
سرش رو به هر طرف چرخوند و موهای مشکی رنگش تاب خوردن، نگاه مبارزه طلبش رو به افرادی که مثل یک موجود عجیب الخلقه نگاهش می کردن انداخت و غرید:
- دیگه؟

جمعیت پراکنده شدن و دانشجو ها یکی یکی سمت سوراخ موش هاشون رفتن تا دوباره درباره ی مین یونگی، پسری که شایعه ی قاتل بودنش روز به روز داغ تر می شد پرحرفی کنن. بیماری عجیب و بنظر مسریش هم نقل ها و داستان های ترسناکش رو جالب تر می کرد و همه اطمینان داشتن که همچین بیمار خطرناکی حتما توی مرگ جانگ جه هیون بیچاره دست داشته.

یونگی سرش رو پایین انداخت تا از نگاه های تیز دیگران در امان بمونه و همزمان با دست های پوشیده شده با زیورآالاتش شقیقه هاش رو ماساژ داد. شاید قانون اون رو بی گناه می دید و فقط احضار می شد تا به سوالات مختلف جواب بده، اما انگار اطرافیان به چیز دیگه ای باور داشتن! مثلا اینکه یونگی و جه هیون همیشه رقیب هم بودن، اون به ثروت جه هیون حسادت می کرد و همیشه بخاطر بهترین بودن ازش متنفر بود، شب حادثه اونجا بود و خوب نخوابیده بود پس عامل تصادف و درواقع قاتل اون به شمار می اومد، اما همش دروغ بود!

شخص درشت هیکلی از قصد بهش تنه زد و رد شد، یونگی دسته هاش رو مشت و از درد صورتش رو جمع کرد، اما به زحمت برای تنه ی دوم جا خالی داد. زمزمه های "قاتل" "دیوونه" و "مریض" از هر طرف به سمتش شلیک می شدن و هیچ رحم و شفقتی توی اون چهره های از خود راضی دیده نمی شد، اما یونگی ترحم هیچکس رو نمی خواست! فقط می خواست دیگه انگشت نما نشه... به چشم یه جزامی بهش نگاه نشه و قاتل صداش نکنن، یونگی فقط دوست داشت همه حقیقت رو ببینن و به حال خودش رهاش کنن.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: May 23 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Noctiphany | Vkook, Sope ᴼⁿᵍᵒⁱⁿᵍWhere stories live. Discover now