یه هین بلند کشیدم و پریدم عقب .
تاحالا همچین سرعتی رو با چشمام از نزدیک ندیده بودمچشماش یه چیز عجیبی داشت !
میترسم ببینه دارم میلرزم . نمیدونستم چرا ولی چشماش منو میترسوند
وقتی صداش و شنیدم یخزدم+چی میخوای تو اتاق من ؟
_اقا م..من خدمتکار جدیدتون..نم_نگفتم کی هستی . گفتم تو اتاق من چیکار میکنی
زبونم گرفت . چی میخواستم ؟ یادم رفت خدایا
+ا..اقا..مستر سالیوان منو فرستادن
از اینکه میترسیدم و لکنت میگرفتم متنفر بودم .
+گفتن که قراره ازم چندتا سوال بپرسید
سرمو گرفتم بالا و گفتم
پوزخند عمیقی زد به سمت اتاق گوشه ی اتاقش رفت . حدس میزنم اتاق لباساش باشه
اظطراب عجیبی داشتم . سرپا وایساده بودم و مدام دور و بر چشم میچرخوندم .
پاهام درد گرفته بود و الان نیم ساعت بود که از اتاق در نمیومدکم کم میخواستم بزارم برم که در اتاق باز شد و با یه هودی مشکی و شلوار گشاد مشکی اومد بیرون
و باز شدنش مساوی شد با پریدن من و گشاد شدن چشمام
_چند سالته ؟
+23_اسمت چیه ؟
+کیم تهیونگ هستم
_مطمئنن سالیوان بهت گفته چخبره و من چی هستم .
+بله اقا اطلاع دارم .
زیر لب زمزمه کردم : و واقعا شگفت انگیزیسرمو بلند کردم که دوباره روبروی خودم دیدمش . با یه پوزخند عمیق
_اینطورف فکر میکنی ؟
فکر کنم چشمام از جاش در اومد . چجوری شنید ؟ لعنت
_اطلاعاتت اونقدری نصفه هست که ندونی خوناشام ها شنواییشون قوی هست ؟
+جدا اینطور فکر میکنید اقا ؟ اشتباه به عرضتون رسوندن . اطلاعاتم بیشتر از چیزیه که فکر میکنید
حس کردم قرمزی چشماش تیره تر شد و اوه خدایا دندونای نیشش اومد جلو
همون فاصله کمی که بینمون بود رو با یه حرکت سریع که با چشم نمیشد دید رسوند بهم
نفساش رو رو گردنم حس میکردم . جدا میترسیدم ، میترسیدم واقعا نمیدونستم میخواست چیکار کنه
نوک تیز دندوناش رو روی گردنم حس کردم که کشیده میشد
تپش قلب شدیدی گرفته بودم و نفسام کوتاه و تند بودبا دستش از موهای پشت گوشم گرفت و سرم و خم کرد تا فضای بیشتری به گردنم داشته باشه
سوزش پوستمو حس کردم که داشت پاره میشد !
ناله بلندی از درد کردم و زانوهام شل شد
همین که داشتم میوفتادم با دستش کمرم و گرفت و محکم به خودش
چسبوند ..نفسام خیلی سریع شده بود و درد و کاملا حسمیکردم
چشمام پر شده بود و محکم داشتم لبم و گاز میگرفتمتوی چند ثانیه کوتاه جریان یه لذت عمیقی رو توی بدنم و رگ هام حس کردم که لبم از زیر دندونم در رفت و ناله لذت بخشی کردم
کمرم و محکم تر فشار داد
شدت لذتی که توی بدنم پیچید باعث میشد چشمام بسته شه . دستام ناخودآگاه بردم پشت گردنش و موهای نسبتا بلندش رو توی مشتم گرفتم و محکم به گردنم فشارش دادمگردنم و خم کرده بودم تا بیشتر اون حس لذت و حس کنم
دندوناشو اروم از رگم دراورد و جای گازش رو پشت هم چندبار با زبونش لیس زد
دستم هنوز پشت گردنش بود و با لیس زدنش موهاش و محکم تر کشیدم
صدای نفسش شبیه یه غرش ریز بود که بغل گوشم شنیدمش
_خونت . خیلی خوبه ..
سریع عقب کشید و جلوی پنجره رفت
همونجور که سیگارش رو روشن میکرد گفت_یه کاری باید انجام بدی
+همونطور که دستم رو گردنم بود گفتم
+بله اقا
_فردا مادرم میاد اینجا . تو باید نقش معشوقمو بازی کنی . نمیدونم چرا دارم بهت میگم ولی مامانم مریضه ! ارزوش و دارم براورده میکنم ! علاوه بر اون حتی خودمم نمیدونم دقیق مشکلش چیه
واقعا تعجب کرده بودم . چطور با این چشمای ترسناک و قلب سردش میخواد ارزوی مامانش رو براورده کنه . انگاری واقعا دوسش داره
+بله اقا چشم
داشتم میرفتم که گفت
________________
ببخشید کوتاه شد . سعی میکنم بازم براتون اپ کنم
ووت و کامنت
مرسی که میخونیدش
امیدوارم تونسته باشم طبق میلتون داستان و پیش ببرم
YOU ARE READING
خوناشام من / My vampire
Fanfictionکاپل : kookv ژانر : اسمات . خوناشام . تهیونگ پسری با اعتقادات متفاوت که به هرافسانه ای علاقه داره و بهشون باور داره . معتقده افسانه ها حقیقی هستند ولی هیچوقت با یکی از اونا روبرو نشده بود تا وقتی که اونو دید .. تهیونگ کلی قرض و پول بالا اورده بود...