PART 5

459 19 10
                                    

یه هین بلند کشیدم و پریدم عقب .
تاحالا همچین سرعتی رو با چشمام از نزدیک ندیده بودم

چشماش یه چیز عجیبی داشت !
میترسم ببینه دارم‌ میلرزم . نمیدونستم چرا ولی چشماش منو میترسوند
وقتی صداش و شنیدم یخ‌زدم

+چی میخوای تو اتاق من ؟
_اقا م..من خدمتکار جدیدتون..نم

_نگفتم کی هستی . گفتم تو اتاق من چیکار میکنی

زبونم گرفت . چی میخواستم ؟ یادم رفت خدایا

+ا..اقا..مستر سالیوان منو فرستادن

از اینکه میترسیدم و لکنت میگرفتم متنفر بودم .

+گفتن که قراره ازم چندتا سوال بپرسید

سرمو گرفتم بالا و گفتم

پوزخند عمیقی زد به سمت اتاق گوشه ی اتاقش رفت . حدس میزنم اتاق لباساش باشه
اظطراب عجیبی داشتم . سرپا وایساده بودم و مدام دور و بر چشم میچرخوندم .
پاهام درد گرفته بود و الان نیم ساعت بود که از اتاق در نمیومد

کم کم میخواستم بزارم برم که در اتاق باز شد و با یه هودی مشکی و شلوار گشاد مشکی اومد بیرون

و باز شدنش مساوی شد با پریدن من و گشاد شدن چشمام

_چند سالته ؟
+23

_اسمت چیه ؟

+کیم تهیونگ هستم

_مطمئنن سالیوان بهت گفته چخبره و من چی هستم .

+بله اقا اطلاع دارم .
زیر لب زمزمه کردم : و واقعا شگفت انگیزی

سرمو بلند کردم که دوباره روبروی خودم دیدمش . با یه پوزخند عمیق

_اینطورف فکر میکنی ؟

فکر کنم چشمام از جاش در اومد . چجوری شنید ؟ لعنت

_اطلاعاتت اونقدری نصفه هست که ندونی خوناشام ها شنواییشون قوی هست ؟

+جدا اینطور فکر میکنید اقا ؟ اشتباه به عرضتون رسوندن . اطلاعاتم بیشتر از چیزیه که فکر میکنید

حس کردم قرمزی چشماش تیره تر شد و اوه خدایا دندونای نیشش اومد جلو

همون فاصله کمی که بینمون بود رو با یه حرکت سریع که با چشم نمیشد دید رسوند بهم

نفساش رو رو گردنم‌ حس میکردم . جدا میترسیدم ، میترسیدم واقعا نمیدونستم میخواست چیکار کنه

نوک تیز دندوناش رو روی گردنم حس کردم که کشیده میشد
تپش قلب شدیدی گرفته بودم و نفسام کوتاه و تند بود

با دستش از موهای پشت گوشم گرفت و سرم و خم کرد تا فضای بیشتری به گردنم داشته باشه

سوزش پوستمو حس کردم که داشت پاره میشد !

ناله بلندی از درد کردم و زانوهام شل شد
همین که داشتم میوفتادم با دستش کمرم و گرفت و محکم به خودش
چسبوند ..

نفسام خیلی سریع شده بود و درد و کاملا حس‌میکردم
چشمام پر شده بود و محکم داشتم لبم و گاز میگرفتم

توی چند ثانیه کوتاه جریان یه لذت عمیقی رو توی بدنم و رگ هام حس کردم که لبم از زیر دندونم در رفت و ناله لذت بخشی کردم

کمرم و محکم تر فشار داد
شدت لذتی که توی بدنم پیچید باعث میشد چشمام بسته شه . دستام ناخودآگاه بردم پشت گردنش و موهای نسبتا بلندش رو توی مشتم گرفتم و محکم به گردنم فشارش دادم

گردنم و خم کرده بودم تا بیشتر اون حس لذت و حس کنم

دندوناشو اروم از رگم دراورد و جای گازش رو پشت هم چندبار با زبونش لیس زد

دستم هنوز پشت گردنش بود و با لیس زدنش موهاش و محکم تر کشیدم

صدای نفسش شبیه یه غرش ریز بود که بغل گوشم شنیدمش

_خونت . خیلی خوبه ..

سریع عقب کشید و جلوی پنجره رفت
همونجور که سیگارش رو روشن میکرد گفت

_یه کاری باید انجام بدی

+همونطور که دستم رو گردنم بود گفتم

+بله اقا

_فردا مادرم میاد اینجا . تو باید نقش معشوقمو بازی کنی . نمیدونم چرا دارم بهت میگم ولی مامانم مریضه ! ارزوش و دارم براورده میکنم ! علاوه بر اون حتی خودمم نمیدونم دقیق مشکلش چیه

واقعا تعجب کرده بودم . چطور با این چشمای ترسناک و قلب سردش میخواد ارزوی مامانش رو براورده کنه . انگاری واقعا دوسش داره

+بله اقا چشم‌

داشتم میرفتم که گفت

________________

ببخشید کوتاه شد . سعی میکنم بازم براتون اپ کنم
ووت و کامنت
مرسی که میخونیدش
امیدوارم تونسته باشم طبق میلتون داستان و پیش ببرم

خوناشام من / My vampire Where stories live. Discover now