.
گلومو گرفت و سرم و محکم به میز کوبید
چشمام و از سوزش سرم بهم فشار دادم_حق داری یه بار دیگه فضولی کنی تا حسابت و برسم
در انی چشماش دوباره مشکی شد و عقب کشید ، به سمت در رفت و بعد از گرفتن کلید ماشینش از خدمتکار جلوی در به سمت بالکن حرکت کرد
با درد گلوم دستم و اروم بهش کشیدم . بدجوری گرفته بود
از روی صندلی بلند شدم و با کشیدن یه نفس عمیق
رفتم سمت پله ها تا برم بالا تو اتاقم
به اتاقم که رسیدم نشستم روی تخت گوشیمو ورداشتم
فکر کنم بعد دو سه هفته باید دیگه دوباره برم سمت گوشی و توییترمباز کردن توییر مساوی شد با سیل پیام هایی که از جیمین اومده بود
( ورود جیمین شی به داستانن )
لعنت . رسما انقدر پیام داده بود باید دو سه ساعت میشستم سر گوشی تا پیاماشو بخونم( ببخشید وسط خوندتون . ولی خواستم بگم داستان از همین حالا قراره خیلی جذاب و کول پیش بره )
قراره پاره بشم از دستش . مطمئنم
با یه یا مسیح رفتم پیویش
باید با ارامش حلش کنم
وگرنه این جوجه رنگی دست از سرم ورنمیداره .
خواستم جواب پیاماش و بدم که صدای توییترم در اومد
بله جیمین شی از حرصش توییت زده .یا مسیح . این بچه رو دیگه نمیشه کنترل کرد
از طرفی استرس ارباب افتاده بود به تنم و از طرفی نمیدونستم چی بپوشم برای شب که مامانش میاد ، باید اسمش و میفهمیدم من اینجوری نمیشهبا استرس منتظر تماس جیمین بودم که همون لحظه صدای کوشیم بلند شد
زود جواب دادم و با فاصله ی خیلی زیاد از گوشم نگه داشتم
صدای جیغش هنوزم به گوشم میرسید_کیم تهیونگ فاکی جرت میدم مادر بچ کجایی میدونی چند هفته اس نیستی . میگامت کیم فقط ببین چ..
+هیونگگگ توروخدا اروم باش بزار توضیح بدم
+قول بده ازم سوالی نمیپرسی منم در عوض یه قول و یه جایزه خوب بهت میدم
_خفه شو . میشنوم بنال
+قول بده اروم باشی سوال پیچم نکنی منم از صاحب کارم اجازه میگیرم بیای خونش تا ببینمت . باشه هیونگ ؟
صدای حبس کردن نفسی از پشت گوشی اومد که فهمیدم جیمین ذوق کرده
_باشه عزیزه هیونگ . بوس بهت تا شب منتظر خبرتم که جز بیا نمیخوام پیامی ببینم . هیونگ عاشقته بوس بهت بای
نزاشت حتی حرفی بزنم سریع قطع کرد
ساعت دیگه داشت پنج میشد و اوه فاک خانم جئون ساعت هفت میمومد
سریع دوییدم سمت حموم بعد از دوش سریع و کاملی که گرفتم اومدم بیرون تا لباسایی که برای شب انتخاب کرده بودم و بپوشم
بعد از خشک کردن بدنم سریع حوله رو یه گوشه پرت کردم تا سمت کمد برم
دستم به دستگیره کمد نرسیده بود که در اتاقم باز شد
با دست رو هوا مونده خشکم زد . میترسیدم یکی از خدمه ها باشه و اوه فاک من تو وضعیت خوبی نبودم هیچی تنم نبودمیخواستم برگردم که دستای سردی رو روی پهلوهام حس کردم
فاک بدتر شد ! ارباب بود
از بوی عطرش و دستای سردش به کل مشخص بود کی پشتمه
نفساش و رو گرنم حس کردم
مطمئنم از بیرون اومده و نیاز به خون داره وگرنه تو اتاق من چیکار میکرد
سرم و گرفت و به سمت مخالفش خم کرد
زبونش و روی گردنم حس کردم و ناخودآگاه لرزی کردم که از چشمش دور نموند
با دستاش که پهلوهام و گرفته بود منو محکم به خودش فشار داد و باسن لختم روی پایین تنش که با شلوار پوشیده شده بود قرار گرفتتیزی دندوناش به یکهو داخل گردنم شد و من شل شدن پاهامو احساس کردم
جریان خونی که ازم خارج میشد کاملا حس میکنم و اوه خدایا حس خوبی داشتبعد از چند دقیقه دندوناش و در اورد و با زبونش تند تند روی گردنم و لیس زد
ذاتا الان باید ولم میکرد
ولی داشت پهلوهام و ماساژ میداد
دستاش به سمت پایین شکمم میرفت و دوباره تا پهلوهام برمیگشت
همون لحظه در اتاقم یهو باز شد___________________________________________
ببخشید غنچه های من . نبودم چندوقت
الان برگشتم پیشتون و امیدوارم خوشتون بیاد از داستانم
دوستون دارم . کارولین
ببخشید اگه کم کاری میبینید
YOU ARE READING
خوناشام من / My vampire
Fanfictionکاپل : kookv ژانر : اسمات . خوناشام . تهیونگ پسری با اعتقادات متفاوت که به هرافسانه ای علاقه داره و بهشون باور داره . معتقده افسانه ها حقیقی هستند ولی هیچوقت با یکی از اونا روبرو نشده بود تا وقتی که اونو دید .. تهیونگ کلی قرض و پول بالا اورده بود...