عاح .. خوشت میاد انگاری توله-
سکسکه ای کردم و با چشمای پاپی مانند نگاش کردم . خب لعنتی تقصیر من نبود
من مثل اون باکره های کصخل نبودم که دستشون و جلو خشتکشون میگیرن فرار میکنن
درسته باکره ام ولی وقتی از کسی خوشم بیاد جلوی خودم و نمیگیرمچشمام رسما پر شده بود و من زل زده بودم بهش
با دستش ضربه ای اروم به باسنم زد
تکون بخور-خجالت و قورت دادم دوتا دستام و روی شکمش گذاشتم و باسنم و دورانی روی دیکش چرخوندم
گردنم و بردم عقب ناله عمیقی از گلوم بیرون دادمدو تا دستاش و روی باسنم گذاشته بود و محکم بهشون چنگ مینداخت
همونطور که گوشت نرم و نازنینم تو چنگش بود منو روی خودش عقب جلو میکرد
دستاش و برداشت و محکم اسپنکم کردعایی-
با چشمای قرمز نگاهم کرد
+نه انگاری اینجوری نمیشهکمرم و گرفت و منو داگی روی تخت گذاشت . تا اومدم حرفی بزنم شلوارم و تا زانوهام پایین کشید و شکمم و به تخت چسبوند جوری که باسنم تو هوا بود و قشنگ جلوی دیدش
صدای زیپ شلوارش و شنیدم که وحشت زده خواستم بلند شم دستش بین موهام فرو رفت و به تخت فشارم داد
+ هیس . چیزی نیست کاری نمیکنم
یه چیز بزرگی رو بین دو لپ باسنم حس کردم که نفسم رفت
دیکش و بینم گذاشته بود و بالا پایین میمالید
از طرفی با دستاش بیضه هامو اروم فشار میداد . ناله های اروم من و غرش های مردونه اون اتاق و پر کرده بودبا مالیده شدن سر عضوم باسنم و بالاتر بردم و ناله ای کردم
+شدی مثل یه گربه که واسه جفت گیری داره خودشو لوس میکنه_عاح جونگ...جونگکوک دارم .. اه
-بیا عسلم بیا برای ددی ببینمت
همون لحظه توی دستش کام شدم و ریختن مایع گرمی رو بین باسنم حس کردم که به جلو میریخت
توی همون حالت بودیم و نفس نفس میزدیم
اروم برم گردوند و روی تخت خوابوند خودشم کنارم دراز کشید
+خستم . میخوام خونتو بخورم خودت از هرجا راحتی بیارش جلواز خجالت حتی نمیتونستم نگاهش کنم اروم مچدستم و به سمتش بردم که محکم گیرش انداخت
همون لحظه دندوناش و داخل مچم حس کردم و جیغ ارومی کشیدم تا وقتی که چشمام سیاهی رفت و اروم دستمو تکون دادم تا دندوناش و کشید بیرون
روی زخمم و چندبار لیس زد و اروم بوسیدش
جوری که من نباید میفهمیدم ولی فهمیدمنفس عمیقی کشیدم و بیشتر از روی شرم چشمام و بستم انگار دارم میخوابم
تکون خوردن تخت و حس کردم متوجه شدم داره بلند میشه
ملافه رو روی تنم کشید و لحظه ای بعد صدای بسته شدن در بود که توی اتاق پر از سکوت پیچید_____________________
چرخیدم و سرم و توی بالشت فرو بردم
با یاد اوردن کثیفی بدن و تختم بلند شدم و دوییدم سمت حموم
بعد از حموم کردن و پوشیدن لباسام ( کاور پارت )رفتم تا به کارای عمارت برسم چون من فاکینگ خدمتکار اون یارو جونگکوکه و سرخدمتکار اینجام
از اتاقم در اومدم و قدم های با وقارم و به سمت پایین پله ها کشیدم
به سمت اشپزخونه راهم و کج کردم و وارد اونجا شدم
همه تا زانو خم شده و تعظیم کردن
با چشمای گشاد و شوکه نگاهشون کردم
مثلا تا دیروز دخترای اینجا از شدت حسودی کم مونده بود سرم و زیر اب بکنن الان تا زانو خم شدن ؟
سوالی به پیرترین خدمتکار خانم اندرسون نگاه کردم که به سمتم اومد بازوم و چسبید و به سمت پشت اشپزخونه کشیدم+ارباب کمی قبل اومد اینجا و دستور داد همه با احترام باهات رفتار کنن وگرنه کوچیکترین بی احترامی از کسی به تو ببینه اخراج و تنبیهش میکنه
پنیک کردم فکر کنم
_ودف . اوه مشخص نیست باز چیشده . مرسی از خبر دادنتون خانم اندرسون مچکرم میتونید برگردید سرکارتون
به سمت سالن پذیرایی رفتم و روی مبل سبز رنگ نشستم چشمم به در خورد که بم و دیدم
سگ بزرگ و شکاریه ارباب . به هیچکس رحم نمیکنه
و حدس بزنید چی
قلادش بازه و اون زل زده به من
اب دهنم و قورت دادم و اروم نشستم زمین
کف دستم و مستقیم از دور بالا گرفتم که با قدم های اروم اومد سمتم
ترسیده گوشه چشمام و چین ریزی انداختم تا اینکه شروع به لیسیدن دستم کرد______
15 دقیقه بعدبم میپرید روم و لیسم میزد منم با صدای بلند میخندیدم
صدای پارس بم و خنده و جیغ های من عمارت و ورداشته بود
خدمتکارا بی توجه سرکارشون بودن
در سالن باز شد و ارباب جئون وارد شد
چشمش به منه دراز کشیده و بم که روی شکمم نشسته و لیسم میزد افتاد
همین کافی بود تا برای اولین بار چشماش اندازه در قابلمه بشهشوکه بهمون نگاه کرد و
_چیکارش کردی که پارت نکرد ؟
+ن..نمیدونم خودش باهام بازی کرد
سمتم اومد دستم و از مچ گرفت و بلندم کرد
بم از روم پرید کنار و پارس بلندی کردروبروی بم زانو زد و با انگشت منو نشونه گرفت
_بم . این صاحب جدیدته بعد من. هرچی گفت باید انجامش بدی
بم پارس بلندی کرد و شلوارم و لیس زدشوکه بهش زل زده بودم
___________________
بابت تاخیر ببخشید.
امیدوارم لذت ببرید . خیلی یهویی شد عذر میخوام اگر جایی اشتباهی دیدیددوستون دارم
YOU ARE READING
خوناشام من / My vampire
Fanfictionکاپل : kookv ژانر : اسمات . خوناشام . تهیونگ پسری با اعتقادات متفاوت که به هرافسانه ای علاقه داره و بهشون باور داره . معتقده افسانه ها حقیقی هستند ولی هیچوقت با یکی از اونا روبرو نشده بود تا وقتی که اونو دید .. تهیونگ کلی قرض و پول بالا اورده بود...