توی دفتر کارش نشسته بود و به پسر رو مخی که حواسش همه جا بود جز اون فایل هایی که قراره توی سیستم مرتبش کنه،نگاهشو از جونگ کوک که صندلیش کنار خودش بود گرفت و به برگه های زیر دستش داد.
کلافه نگاهشو از سیستم گرفت و به افق دوخت،لعنتی اون هیچوقت به این جور مزخرفات علاقه نداشت،سیستم،کامپیوتر،لپ تاپ اون درسته گیم میزد ولی اون گیم میزد، بازی میکرد نه اینکه مجبور بشه یه سری فایل های بیخودو مرتب کنه!
همیشه ترجیح میداد به جای اینکه پا رو پا بندازه و پشت سیستم کار کنه بره باشگاه و فعالیت بدنی داشته باشه جونگ کوک اینجوری احساس ارزشمند بودن میکرد،عرقی که موقع فعالیت بدنی میریزه براش حکم مدال طلا بود،اون دوست داشت به جای اینکه ساعت ها بشینه و کمرشو خورد کنه بره بدوعه."حواست کجاست جونگ کوک؟!"
با شنیدن صدای تهیونگ از افکارش بیرون امد و به سمتش برگشت و به چشمای کشیدش نگاه کرد
"حواسم پیش چشماته عشقم،خواب و خوراک و ازم گرفتن"
تهیونگ با شنیدن بلوفی که پسر مقابلش زد ابروهاشو بالا انداخت و صندلی چرخ دارشو نزدیک جونگ کوک کرد و دوتا دستاشو گذاشت روی رون های نسبتا پره جونگ کوک و اروم فشار داد
"جدی جناب عاشق پیشه؟"
جونگ کوک با حس کردن گرمای دستای مرد مقابلش روی پاهاش شوکه شد و اول به دستای تهیونگ نگاه کرد و بعد به خودش
"اولا خودتم میدونی دروغی بیش نیست دوما دستتو بکش"
جملش که تموم شد دستای پسر خالش و گرفت و با شدت از پاهاش جدا کرد
دیگه داشت از رفتار پسر لجباز مقابلش به وجد میومد،کاسه ی صبرش لبریز شده بود! اون هیچوقت فکرشو نمیکرد قراره با یه پسر عضله ای که در دهه ی بیست سالگی زندگیشه رو به رو شه،البته بیشتر شبیه بچه ها بود ولی پسر مقابلش ادعا داشت این لجبازیاش به جا و حقه، دست از فکر کردن برداشت و صندلیو با پاهاش عقب کشید و ایستاد،دستاشو توی جیب شلوارش کرد و مقابل پسر لجباز مقابلش ایستاد،نفس عمیقی کشید و دو قدم به جونگ کوک نزدیک شد جوری که هیچ فاصله ای بین جونگ کوکه نشسته روی صندلی و خوده ایستادش نباشه،خم شد و صورتشو نزدیک صورت جونگ کوک کرد و با چشمای شوکه و گرد پسر مقابلش رو رو به رو شد
"الان من خیلی ازت خوشم میاد اینطوری بهم نزدیک شدی؟"
تهیونگ از درون داشت منفجر میشد،اون نمیدونست چرا تا این حد حرفای پسر مقابلش روش تاثیر میذاشت،اون هیچوقت تا به الان با حرفای کسی عصبی نشده بود و هرکس بهش میگفت ازت بدم میاد با روی خوش براش دره خروجیو باز میکرد و از زندگیش پرتش میکرد بیرون ولی الان در کمال تعجب با دو سه تا جمله ی جونگ کوک بهم ریخته بود و دوست داشت پارش کنه تا دفعه بعدی جرئت نکنه بهش بگه ازش خوشش نمیاد.
YOU ARE READING
"Stopping time by your side"(Vkook)
Fanfictionچی میشه اگه این دوتا پسرخاله از هم بدشون بیاد و بعد با یه سفر خانوادگی طعم لبای همو بچشن.... jk:جلوی من لباستو عوض نکن Teh:چرا تحریکت میکنم؟ jk:من با یه خیار تحریک نمیشم Teh:خیار؟ داری سایز منو با مال خودت مقایسه میکنی؟