هردو خانواده از صبح بیرون از هتل بودند و تقریبا نصف شهرو بازدید کرده بودند، هوا کم کم داشت تاریک میشد و به پیشنهاد تهیونگ مقصدشونو به سمت رود سن مشخص کردند،توی یکی از کافه های نزدیکشون نشسته بودند و داشتند از قهوه اشون لذت میبردن که صدای جونگ کوک سکوت و شکست
"میرم نزدیکی رود سن"
سرشو به معنای احترام کمی خم کرد و از جمع دور شد.
تهیونگ رفتن پسرو تماشا میکرد و در همین حین ماگ قهوه اشو روی میز گذاشت نگاهی به ساعتش کرد و چشمشو به پسری که کنار رود سن بود دوخت،بخاطر شیشه ای بودن فضای کافه اون بیرون واضح بود.
پاریس شهر خیلی قشنگی بود ولی احساس خوبی نداشت چون این سفر با اختیار و برنامه ی خودش چیده نشده بود از طرفیم نمیدونست چرا دوست داشت بره دنبال جونگ کوک
همه مشغول حرف زدن بودند و کسی متوجهش نمیشد، بلند شد و از کافه ی کلاسیکی که با بوی قهوه پر شده بود خارج شد،باد ملایمی به صورتش میخورد و موهای مرتبشو بهم میریخت، اون توی سئول تصمیم گرفته بود که با امدنش به اینجا یه هتل جدا بره ولی خب انگار یه چیزی یا بهتره بگیم یه کسی مانع رفتنش میشد!
درسته اون شخص کسیه که نزدیکی اون رود زیبا و معروف ایستاده بود و هوس سیگار کرده بود.
تهیونگ نزدیک تر رفت و کنار جونگ کوک ایستاد و به منظره ی زیبای رو به روش چشم دوخت.
جونگ کوک انتظار امدن تهیونگو نداشت توی جاش کمی جا به جا شد و نگاهشو به نیم رخ جذاب پسر خالش دوخت"چرا امدی اینجا؟"
"نگو که اینجا هم مثل اون هواپیما مال باباته"
جونگ کوک نرم خندید و سرشو به معنای تاسف تکون داد
"یه بار درست جواب سوالمو بده"
تهیونگ دستاشو توی شلوارش گذاشت و نگاهشو از جلوش گرفت و به سمت جونگ کوک دوخت
"خودت چی؟ تا حالا سعی کردی درست جوابمو بدی؟"
جونگ کوک نفس عمیقی کشید و به دنبال کار تهیونگ اون هم نگاهشو از اب گرفت و سمت تهیونگ چرخید
"سوالت چی بود؟"
تهیونگ یه تای ابروشو بالا انداخت و از پایین تا بالای جونگ کوکو با چشمای وحشیش آنالیز کرد
"سوالم؟ خودتو میزنی به اون راه؟ اره جئون؟"
جونگ کوک دست به سینه شد و حالت دفاعی به خودش گرفت
"بازی در نیار جناب پسر خاله،زود باش سوالتو بپرس میخوام برم"
تهیونگ قدماشو اروم به سمت جونگ کوک برداشت و بهش نزدیک تر شد،دستاشو از توی جیبش در اورد و به پشت سرش قفل کرد و کمی روی صورت جونگ کوک خم شد
"کجا؟"
جونگ کوک شوکه از کار تهیونگ کمی به عقب خودشو مایل کرد و صورتشو تو هم جمع کرد
YOU ARE READING
"Stopping time by your side"(Vkook)
Fanfictionچی میشه اگه این دوتا پسرخاله از هم بدشون بیاد و بعد با یه سفر خانوادگی طعم لبای همو بچشن.... jk:جلوی من لباستو عوض نکن Teh:چرا تحریکت میکنم؟ jk:من با یه خیار تحریک نمیشم Teh:خیار؟ داری سایز منو با مال خودت مقایسه میکنی؟