28th Melody

225 29 7
                                    

1 ماه گذشت. با رفتن مهیار و ادامه پیدا کردن مدرسه ملودی بیشتر و بیشتر جای خالی سهون رو حس میکرد... مدتی بود که همه ی دوستاش رو از خودش رنجونده بود. تک و تنها توی حیاط روی یه نیمکت نشست و مثه همیشه خیلی ساکت به برگ های پاییزی خیره شد...

این همون ملودیه؟ این همون ملودییه که با یونگآ دعوا میکرد؟ سر کلاس شلوغ میکرد و از کلاس اخراج میشد؟ این همون ملودیه که از مدرسه فرار کرد؟ همونی که توی مهمونیا کراوات پسرارو جمع میکرد؟ چی به این روز انداختش...

*اگه سهون واسه من نمی رفت هیچ وقت نمی مرد. اگه فقط انقد عاشقم نبود که هر کاری میگم رو انجام بده حتما اون شب میموند خونه...سهون واسه چی رفتی؟"

حس کرد هرچی از صبح خورده رو داره بالا میاره. و همینطور هم شد... دارو های اعصابی که میخورد حسابی حالش رو بهم ریخته بودن. سردرد های شدید و میگرن هاش دیگه داشتن دیوونه ش میکردن، این بالا آوردن های هر روزش هم مزاحمش بودن.

جی سوک که معلوم نیس از کجا سر و کله ش پیدا شد دستشو رو شونه ی ملودی گذاشت که کنار درخت داشت بالا میاورد

جی سوک بدون اینکه حتی حالش بد شه یا بیخودی قیافه بگیره یه دستمال به طرف ملودی گرفت: ملودی خوبی؟

ملودی دستمال رو گرفت و دهنش رو پاک کرد: ممنون. حالا تنهام بذار. چرا ولم نمی کنی تا به حال خودم بمیرم؟

جی سوک: دقیقا مشکلت چیه؟ چرا با خودت اینطوری میکنی؟ چرا نمی خوای قبول کنی زندگی ادامه داره؟؟

ملودی جیغ زد: جی سوک تنهام بذار

جی سوک: نمی ذارم! نمی خوام بذارم! میخوای چیکار کنی؟ اصا بیا بزن.

ملودی نشست روی نیمکت و چشماش رو بست: من دیگه به این وضع عادت کردم. برو. تنهایی قشنگ تره.

جی سوک نشست پیش ملودی: 1 ماهه که سهون مرده، تو هنوز به رفتنش عادت نکردی؟ وایسا ببینم... نکنه عاشقش بودی؟ آره این با عقل جور در میاد، تو عاشقش بودی و نمی دونستی

ملودی با شنیدن کلمه ی عشق و عاشق بودن چشماش باز شد و به جی سوک نگاه کرد

جی سوک: چیه؟ مگه جن دیدی؟ درست میگم دیگه

ملودی اومد بگه کیم جی سوک، عشق وجود نداره اما هرچی دهنش رو باز کرد نتونست بگه... شاید خودش هم شک داشت. شاید بعد از مرگ سهون دیگه شک داشت

جی سوک لبخند زد: درسته عاشقشی... اما فکر میکنی اون دوس داره تورو اینطوری ببینه؟ باید خوشحال باشی تا سهون هم روحش در عذاب نباشه. ملودی باید فراموشش کنی.

ملودی: نمی خوام، نمی تونم...

***

سوهو: رئیس او، شما کاملا حق دارین ناراحت باشین، اما ما نمی تونیم این رو بپذیریم

The Melody of My HeartDonde viven las historias. Descúbrelo ahora