part fifteen

1.1K 147 91
                                    


Niall's pov:

امروز ، روز باربیکیو هستش. اگه بگم براش مشتاق بودم مثل سگ دروغ گفتم ، فامیل هام دارن می یان که من فقط هرچند سال یکبار می بینمشون ، ولی این حتی بدترین قسمتش هم نیست ، بدترین قسمت اینه که زین هم می یاد. من نمی خوام که اون اینجا باشه ، نمی خوام هیچ جایی کنارم باشه.
باشه ، خب شاید این دروغ باشه ، قسمتی از من می خواد که اون اینجا باشه . من نمیتونم چیزی رو که میخوام حاشا کنم ، نمیتونم وانمود کنم که بهش اهمیت نمیدم ، ولی میدم ، واقعا اهمیت میدم .
تا موقعی که بتونم احساساتم در موردش رو فراموش کنم نمی تونم چیزی که بین مون اتفاق افتاده رو فراموش کنم . هروقت که به بوسه امون فکر میکنم لبهام غرق لذت میشن (اخیی ). من عاشق اونم و مهم نیست چی کار میکنم ، مهم نیست چقدر ازهم فاصله داریم ، این هیچ وقت عوض نخواهد شد.

"نایل میشه لطفا چندتا لیوان بیاری و بزاریشون روی میز جایی که نوشیدنی ها هست؟ " مامانم بلند از توی باغ داد زد. من چشمام رو چرخوندم قبل اینکه بسته ی لیوان های پلاستیکی رو که خریده بودم بردارم.

"فکر میکردم گفتی قراره یه مهمونی کوچیک باشه؟" من نظر دادم وقتی که بیرون می رفتم.

"همینطوره ، فقط چندتا دوست و آشناها" اون جواب داد.

"مامان اینجا به اندازه کافی غذا و نوشیدنی برای کل شهر هست" من با تعجب گفتم.

"میدونی که چقدر فامیلامون غذا دوست دارن" مامانم گفت.

من سرمو در تائیدش تکون دادم.

"نایل ، مائورا؟ اینجایید؟" من صدای چر رو شنیدم ، دیدم که اون وارد باغ شد.

"اینجا چی کار میکنی؟!" من پرسیدم..

"من ازش خواستم که اگه میتونه بیاد و برای آماده کردن همه چیز کمک مون کنه" مامانم مطلعم کرد.

"بعلاوه من میخوام اولین کسی باشم که پسر تولدی رو بغل میکنه ! بیا اینجا! "چر بیان کرد . من خندیدم درحالی که منو محکم توی بغلش می کشید "تولدت مبارک خوش تیپ" اون گفت.

"مرسی عزیزم" من جواب دادم

"زین هنوز می یاد؟" چر توی گوشم زمزمه کرد ، من اه کشیدم قبل اینکه سرم رو تکون بدم ، چر یه نفس عمیق کشید "نگرانش نباش فقط به ما بچسب" خب گفتنش اسونتر از انجام دادنشه....

وقتی که تریشا و زین رسیدن تو باید کور بودی تا متوجه تنش بین ما نمی شدی( دراین حد؟ ؛/) تریشا منو محکم توی بغلش کشید و یه تولد شاد برام آرزو کرد . اون پرسید که چرا دیگه اون طرفا نمیرم ، من به سادگی جواب دادم که الان درگیر کارهای مدرسه ام.

وقتی که منو زین همدیگه رو ناشیانه بغل کردیم اون با یه گیجی توی چشماش ما رو نگاه کرد . من فورا عذر خواهی کردم و به سمت باغ رفتم.

Last First Kiss ~ ZiallWhere stories live. Discover now