لشتون هیروین پنج

729 104 21
                                    

***اولا...ممنون برای 5k ریدز ولی 1k ووت ووپس...ولی ممنون جدا***

**عکس تارت هلو بالاست**


لوک و اشتون هیچ مشکلی باهم نداشتن

انگار اونا آفریده شده بودن برای هم

ولی خب...درخواست لوک کمی اشتون رو رنجوند

"میشه کلوم و مایکی رو برای شام دعوت کنیم؟"

و اشتون کسیه که هرگز نمیتونه دل لوک رو بشکنه. پس اشتون قبول کرد و لوک با حلقه کردن دستاش دور گردن اشتون بهش فهموند که متشکره

اوه اون یه پنگوئنه عوضیه!

اشتون با دستای پر از خرید وارد خونه شد. خدای من لوک! لوک همه جا رو تمیز کرده بود واو! اون واقعا مرد خونه ست

و اشتون هم هست

آآآآمممم...

اوکی.

اشتون وسایل رو به آشپزخونه برد و دست به کار شد تا وسایل رو بذاره سرجاشون

"بیییییییبییییییی...بیب!"

اشتون صدا زد. کمی بعد لوک پریده بود روی اشتون و از پشت بغلش کرده بود. اشتون خندید. لوک گردن اشتون رو بوسید و اشتون رو ول کرد

"خب خب خب...چی داریم؟"

لوک پرسید

"آممم...نمیدونم من هرچی رو که لازم دونستم خریدم"

اشتون با گیجی گفت. خوبه که اونا چیزایی بلدن

"خب من میخوام استیک با سس قارچ درست کنیم...برای دسر..."

"دسر هلو؟"

اشتون پرسید

"اوه نه...کلوم از هلو خوشش نمیاد چون-"

لوک حرفشو برید چون نگاه عصبی اشتون رو دید...خدای من! حسود فرفری!

"چرا؟"

اش پرسید. لوک تک سرفه ای کرد

"چون...یه بار تو لندن میخواسته میلک شیک هلو بخوره ولی نتونسته مزه ش رو تحمل کنه"*

*فکت کلوم هود

لوک گفت. اونا دیگه حرف نزدن حتی درباره ی دسر هم بحث نکردن و لوک اینو نمیخواست...اون اشتون پرسروصدا رو میخواست. چند ساعت بعد همه چیز آماده بود و فقط سرخ کردن استیک ها مونده بود.

و دسر

"دسر مونده، اش"

"من. میخوام. دسر. هلو. درست. کنیم"

اشتون بخش بخش گفت و لوک خندید

"خدای من! تو دیگه یه دام اَس کوچولو نیستی! الان دام اَس بزرگی!"

"ولی من هنوزم دسر هلو میخوام لوکی!"

اشتون جواب داد و لوک درحالی که از خنده سرخ شده بود، زد روی پیشونی خودش

"باشه خیلی خب"

"آها"

 اشتون گفت و به سمت یخچال رفت تا هلو ها رو برداره...با یه تارت هلو چطوری؟

"فکر میکنی کلوم میخوره؟"

لوک با دلواپسی پرسید و اشتون اخم کرد

"وای ده فاک؟ تو همش نگران اونی!"

اشتون پرسید ولی لحنش لحن دعوایی نبود...اون هرگز نمیتونست با لوک دعوا کنه

"خب میدونی...اونا مهمونای ما هستن"

لوک منطقی گفت. اشتون نفسشو فوت کرد و چیزی نگفت

******

کلوم، روبروی اشتون و مایکل روبروی لوک نشسته بود

اونا باهم حرف میزدن و خیلی عادی رفتار میکردن

انگار نه انگار که کلوم با لوک توی رابطه بوده، انگار نه انگار که کلوم هرچی ز دهنش دراومد رو به اشتون گفته بوده

انگار نه انگار که اونا عجیب ترین سرنوشت رو داشتن

و این خوب بود

بعد شام و اوه دسر، اونا کمی با هم حرف زدن و بعد وقتی لوک دید اشتون با کلوم گرم گرفته، مایکل رو به اتاقشون برد

"من...من میدونم تو میدونی من و کلوم تو یه رابطه بودیم"

لوک گفت بعد از اینکه در اتاقو بست. مایکل سرشو تکون داد...اون مشکلی نداشت...همه اکس دارن

"اون موقع کلوم اینو به من داد"

لوک کپ معروف رو نشون مایکل داد

مایکل لبخند زد...اون یه فرشته ست اوف

"و میدونی...فکر کنم به تو خیلی بیاد"

لوک گفت

این خیلی خوب بود

نشون میداد لشتون ایز ریل


***میدونم کمه ولی مجبور بودم ببخشید

شرایط خیلی سخته

به پیجم حتما حتما سر بزنین

مـ ـریـ ـلـ ـآ***

keep holding me ‣ 2 ꗃ larry.ziam.lashton ✓Donde viven las historias. Descúbrelo ahora