زیم مین هشت

848 99 65
                                    

لیم اشکی برای ریختن نداشت

اونا الان تو یکی از بیمارستان های نزدیک بودن

و زین

اون تو اتاق عمل بود

عمو آلبرت به لیم که مطمئن بود فشارش افتاده نگاه کرد...پسرک بیچاره!

"هی پسر! اون خوبه! خوبه خودت یادته من پنج بار توسط خرس زخمی شده م"

عمو آلبرت با خنده گفت و سعی کرد کول باشه

"اون...توانشو نداره"

لیم نالید...رنگش عین گچ سفید بود...دستاش میلرزید و هیچ نایی در بدن نداشت

"لیم تو حالت خوب نیست! اون خوب میشه ولی تو مریض میمونیا!"

نیکولا، بتی و الی هم اونجا بودن. این رو نیکولا گفت

"همش تقصیر من بود"

لیم گفت و یه هق از دهنش پرید بیرون

"کافیه دیگه! این همه بی طاقتی برای یه پسر شرقی که همه ی زندگی پین ها رو به گند کشید زیادیه! کافیه لیم!"

نیکولا داد کشید. چشمای همه گرد شدن

"چی گفتی؟ جرئت داری یه بار دیگه بگو تا هرچی که داری و نداری رو ازت بگیرم!"

لیم سر خواهر بزرگترش متقابلا داد کشید. نیکولا عقبتر رفت و به دیوار تکیه داد. بزودی همه ی خانواده ی پین تو بیمارستان بودن و پچ پچ ها رو از سر گرفته بودن

"خانم ها! آقایون! اینجا بیمارستانه! کسایی که نسبت نزدیک به بیمار ندارن تشریف ببرن"

یه پرستار جیغ جیغ کرد. همه به سمت اون دختر برگشتن و بهش چپ نگاه کردن که دختر یه ببخشید زمزمه کرد و فوری جیم شد

همه ساکت ایستاده بودن و این فقط هق هق ها و سرفه های لیم و همینطور فین فین های بتی بود که سکوت رو می شکست

"من احساس میکنم شما باید برین...من، عمو آلبرت و لیم میمونیم"

خانم پین گفت. بتی میخواست اعتراض کنه که میخواد بمونه که دکتر از اتاق عمل بیرون اومد. لیم مثل فنر از جاش پرید

"آقای دک-"

"حال مریض خیلی وخیمه...اگه بهش خون نرسه میمیره"

با این حرف دکتر، پاهای لیم سست شد...بدنش داغ کرد و تقریبا از حال رفت. عمو آلبرت شکم-گردالی ازش گرفت و آروم روی نیمکت کنار مادرش نشوند...لیم داشت سکته میکرد

"گروه خونیش چیه؟"

"A+"

(من واقعا نمیدونم گروه خونی زین چیه ولی بیاین فرض کنیم اِی مثبته)

دکتر جواب داد و همه به فکر رفتن. هیچکدوم اِی مثبت نبودن جز خانم پین

و این مسخره بود

keep holding me ‣ 2 ꗃ larry.ziam.lashton ✓Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ