his art.1

2.9K 81 3
                                    

{Pilla}~~pi پی
Harry styles as harry styles
{Saffron }
{James}






."چطوریه که تو همیشه باعث میشی من تحریک بشم اونم فقط با حرکاتت؟؟"

یه خنده ی کوچیک و غیر مطمعن از دهنم خارج شد. دقیقا نمیدونستم منظورش ازین حرف چیه.موهامو دادم پشت گوشم و دستامو زیر چشمام کشیدم و صورتمو با یه لبخند جمع و جور کردم.
برگشتمو به سفرون توی بازتاب اینه نگاه کردم که باسنشو به در ورودی تکیه داده بودو دست به سینه ایستاده بود.

سرتا پای منو با یه نگاه تحسین امیز چک کرد.
" چطور بنظر میرسم؟

نفس عمیقی کشیدم و دستامو روی پهلوم انداختم . این لباس منو واقعا خوب نشون میداد ولی نه به اندازه سفرون که روی مبل لم داده بود. دختری که عاشق انحنای بدنم شده بود. از وقتی ما باهم زندگی میکنیم اون بارها بهم گفته که از هیکل و بدنم خیلی خوشش میاد. در واقع اون خوب بنظر میرسه و اگه اینطور نیست بدتر از من هم نیست!

اون یه لباس تنگ و قرمز پوشیده بود که پشتش باز بود و موهای بلند و زردشو پشتش انداخته بود.
"دلم میخواد بکنمت!" فکش افتاد و پهلوهامو گرفت وگونمو بوسید. من زیاد با ملاحظه نیستم ولی برای امشب اظطراب داشتم.

امشب شبی بود که اون گالریشو افتتاح میکرد . اون خیلی وقته برای این گالری زحمت کشیده. ساعت های طولانی با غذاهای ارزون ! پس اون وقت کافی برای یاد گرفتن همه چیز در مورد تجارت داشت.

حتی پولشو برای روز مبادا نگه میداشت که این الان در م‌رد گالری بدردش خورد. اون حالا برای خودش شهرتی داشت و این یکم منو میترسوند وقتی فکر میکردم چند نفر امشب قراره اونجا باشن.سفرون دوستای زیادی از طبقات بالا داشت با اینکه زیر اسمون بزرگ لس انجلس و توی یه خونه ی کوچیک با من زندگی میکرد‌، یه معلم یوگا که خودش تمام وقتشو صرف تماشای تلویزیون میکنه و سعی میکنه خودشو پیش میلیونر هایی که به هنر علاقه دارن جا بده!

من به هنر احترام میزارم ! یعنی من تقریبا همه چیزو در موردش میدونم!
" مطمعنی؟ خیلی تنگ نیست؟"

"معلومه که نه . روی اون موهبت الهی بیشتر تمرکز کن(همون باسنش)"اون بازم چرت و پرت گفت و با دستش که کیف پول داشت منو هل داد.''حالا هم بیا بریم"

"تاکسی میگیریم؟" کفشاس پاشنه بلندمو از روی تخت برداشتم . سفرون بهم نیشخند زد وقتی برقو خاموش کردم.

"و چرا باید اینکارو کنیم؟"

"چون تو قراره تا خرخره مست کنی‌‌.."

"نه امشب باید کاملا هوشیار و جدی باشم" اون با خودش اه کشید"ادمای مهمی هستن که باید ببینم"

دستبند دور دستمو محکم تر کردم و دوباره ناخونامو چک کردم‌"پس تو امشب یه تفنگ شکاری. میتونم هر چقدر دلم خواست مست کنم؟"

-Breatheprincess(oneshots)Where stories live. Discover now