~21~

773 107 43
                                    


شب، لیام رفت خونه ی زین ولی اونا به صورت خیلی آکوارد جدا از هم خوابیدن. زین خیلی میخواست لیام پیشش بخوابه ولی لیام روی کاناپه خوابش برد و زین هم قدرت بلند کردن هیکل گنده ش رو نداشت. روی کاناپه هم برای زین جا نبود، باید روی لیام میخوابید که این کار لیام رو حتما خفه میکرد

صبح، زین خیلی زودتر بیدار شد. این بعید بود از زینی که عاشق خوابشه! اون رفت پایین و دید که لیام نیست. پوفی کشید و رفت آشپزخونه. روی یخچال یه نوت بود

  "هی بیب، برای صبحانه بیا کافه. ببخشید باید زود میرفتم"

زین یه دوش گرفت و لباس های معمولیش رو پوشید، لباسهای زمستونی معمولیش رو. هنوز یک ماه از زمستون مونده بود و کریسمس زیاد هم دور نبود!

(چرا تو ف ف های زیام من همه ش می افته تو کریسمس؟ فاعک)

زین از خونه ش بیرون اومد و روی برف های کثیف پا گذاشت. فکر کرد چرا برف ها رو لگد میکنیم؟ چرا موجودات به چنین زیبایی رو زیر پا میذاریم تا لذت ببریم؟ تا حالا به این فکر کردید؟ برف ها به انسانها خیلی شباهت دارن

برف ها همه باهم فرق میکنن. برف ها مثل هم نیستن. انسان ها هم اخلاق های متفاوتی دارن. انسان ها هم مثل هم نیستن. برف ها بخاطر لذت درد میکشن، و انسان ها هم همینطور. شباهت های دیگه ای هم هست.

زین با فکرای عجیب غریب تو ذهنش، به کافه ی لیام رسید. در رو که باز کرد صدای زنگ به گوشش خورد و لبخند زد. لیام زود خودش رو بهش رسوند. یه خانم پیر اینجا بود که داشت یه کتاب میخوند و قهوه میخورد. لیام با لبخند بزرگش دست زین رو از جیبش بیرون آورد و کشیدش

"های..."

اون آروم گفت و زین با خنده جواب داد. گونه های زین از سرما سرخ شده بودن پس جای نگرانی برای سرخ شدن بیشتر نبود. آممم، میفهمید که منظورم رو؟ البته که میفهمید، لیام همیشه باعث میشه زین سرخ بشه و زین فکر میکرد آیا آمادگی یه رابطه ی دیگه رو داره؟ البته که داره، هاع

زین جلوی کانتر، جای همیشگی دوستاش نشست و به کیک مخصوص امروز نگاه کرد

"امروز کیک مخصوص نداریم، بیسکوئیت شکلاتی داریم!"

"واو! باید خوشمزه باشه"

زین به لیام خیره شد و لیام خندید

"خدای من...هرچقدر میخوای بردار"

لیام گفت و رفت به آشپزخونه ی کافه. زین دوتا بیسکوئیت برداشت و توی بشقابش گذاشت. یه گاز به یکیشون که زد، چشماش برق زدن. واو! این پسر که قراره بزودی دوست پسرش بشه، دستپخت عالی ای داره، به قول مریلین یه پا کدبانوئه برای خودش! این باعث شد زین بخنده

لیام یه فنجان جلوی زین گذاشت که پر کاپوچینو بود. لیام جلوی زین نشست و بهش نگاه کرد

"خب؟ چطورن؟"

just me, him & the moon ꗃ ziam.zustin ✓Where stories live. Discover now