.6.

1.2K 112 42
                                    

چشماشو باز کرد نمیتونست بخوابه تا وقتی نوازش های لیام بود اون سردرد لعنتی بهتر شده بود و زین تونست یه چرت بزنه ولی از وقتی لیام خوابیده سردرد زین برگشته الان اون بیداره و تو تاریکی با درد به صورت لیام که به سختی دیده میشه خیره شده یکم تو تخت جابه جا شد و همین کافی بود تا لیام بیدار بشه چون خوابش خیلی سبکه
ل-زین؟چرا بیداری عزیزم؟
ز-چیزی نیس ببخشید بیدارت کردم
زین زمزمه کرد یه درد تیز به سرش وارد شد و اون بدون اینکه بخواد ناله کرد
ز-آهههههه
ل-زین چی شد عزیزم ؟ درد داری؟
لیام نگران پرسید و روی تخت نشست چراغ خواب رو روشن کرد و زینو دید که تو خودش گوله شده
ز-چیزی...چیزی نیس فقط...یکم...سرم درد...میکنه
زین با درد زمزمه کرد و البته دروغ گفت چون اون درد لعنتی خیلی زیاد بود لیام نزدیکش دراز کشید و پسر کوچیکتر رو بغل کرد
ل-سرت هنوز خوب نشده ؟ باید بریم دکتر
ز-نه نمیخواد فقط لطفا همینجا بمون...دستت همینجا باشه ...
زین با یه دست به لباس لیام چنگ زد و دست دیگشو روی دست لیام که روی سرش بود گذاشت دست لیام شروع به نوازش سر و بازی با موهای زین کرد و آرامش رو به زین تزریق کرد دوباره خواب به چشمای زین اومد و پلکاش روی هم افتاد اما این باعث نشد لیام دست از کارش بکشه اون تا دو ساعت بعد هم ادامه داد تا موقعی که دیگه نتونست مقاومت کنه و خوابش برد
.
.
.
ل-هی لاو نمیخوای بیدار بشی؟
لیام کنار گوش زین زمزمه کرد و لاله گوششو نرم بوسید زین یکم تکون خورد و ناله کرد و دستاشو دور کمر لیام که کنارش نشسته بود حلقه کرد و سرشو روی پای لی گذاشت لیام دولا شد سرشو بوسید
ل-پاشو دیگه میخوایم باهم صبحونه بخوریم
لیام بلندتر گفت و باعث شد چشمای زین باز بشه
زین نگاهی به لیام انداخت مثل بچه ها مشتشو به چشماش کشید و نشست رو تخت دستاشو به سمت لیام دراز کرد و ازش خواست بغلش کنه لیام اول ابروشو بالا انداخت فکر کرد داره شوخی میکنه ولی وقتی صورت خواب آلود و منتظر زینو دید به پسر روبروش لبخند زد دستاشو زیر بازوهاش برد و مثل یه بچه بغلش کرد زین ریز خندید و پاهاشو دور کمر و دستاشو دور گردن دوست پسرش محکم کرد لیام همونطور که زینو بغل کرده بود به سمت حمام رفت
ل-حالا پسر خوبی باش و بیا دوش بگیر
ز-میشه اول صبحونه بخوریم ؟گرسنمه ددی.
زین با لحن ساختگی و مظلومش گفت و زل زد به چشمای لیام، پسر دیگه قبول کرد و خنده کوچیکی کرد چون زین داشت رو گردنش فوت میکرد و قلقلکش میومد به سمت طبقه پایین رفت بعداز  اینکه وارد آشپزخونه شد زینو روی اپن نشوند رفت سمت میز صبحونه که از قبل چیده بود رو یه نون تست شکلات مالید و اونو به پسر روی اپن داد و زین در سکوت شروع به خوردن کرد لیام یه تست دیگه رو کره بادوم زمینی مالید و همونطور که به زین خیره شده بود گاز زد
زین وقتی تستش تموم شد سرشو بالا آورد و با چشمای درشتش زل زد به لیام باعث  شد لقمه تو گلوش بپره و به سرفه بیوفته لیام یکم از لیوان شیر روی میز خورد و دیگه سرفه نکرد خندید و به طرف پسر مو مشکیش رفت
ل-بیبی خیلی بانمک شدی...موهای بهم ریخته، صورت شکلاتی و اون چشمای درشت قهوه ای که امروز شیطون شده و داره سعی میکنه مظلوم باشه لعنتی...
لیام بین پاهای زین وایساد و گفت جلوتر رفت و زبونشو روی لب شکلاتی زین کشید پسر کوچیکتر لبشو گاز گرفت تا جلوی نالش رو بگیره
ل-هییییی...فقط من حق دارم این لبارو گاز بگیرم نه کس دیگه ...فقط من...
گفت و لب زینو از لای دندوناش آزاد کرد و با ولع شروع کردن به بوسیدن و گازگرفتن لبای هم اما همه چی همیشه اونجوری که میخوایم پیش نمیره
میدونید چرا ؟
چون تو یه لحظه دستای زین روی سینه لیام قرار گرفت اونو با شتاب کنار زد از اپن پایین اومد همون تست شکلاتی رو توی ظرفشویی بالا آورد لیام اول شوکه شد ولی سریع به خودش اومد به طرف زین دویید و پشت کمرشو مالید زین چندتا عق دیگه زد ولی چیزی بالا نیومد چون چیزی تو معدش نبود و بعد لیام بهش کمک کرد تا دهنشو بشوره
ل-زین؟عزیزم؟
ز-چیزی نیست... خوبم...میخوام.... دراز بکشم
زین با صدای گرفته و نفس نفس گفت خواست قدم برداره ولی جونی نداشت لیام دستشو دور کمرش حلقه کرد و تا سالن بردش  و کمکش کرد روی کاناپه
دراز بکشه اشک تو چشماش جمع شده بود ولی نذاشت بریزه زین دراز کشید و چند بار پلک زد چون سرش گیج میرفت وقتی دیدش بهتر شد به سمت لیام چرخید وقتی چشمای پراز اشکش رو دید هول کرد
ز-لیییی...چیزی نیس عزیزم احتمالا مسموم شدم... من خوب میشم.
زین گفت و لیامو تو بغل کشید لیام گونه زینو بوسید و سرشو روی سینه پسر بیحال گذاشت و زین دستشو دورش حلقه کرد و اونو بیشتر به خودش فشرد
.
.
.
هیییییی😥😥
ددی بیبی😍😍😍😍
😢😢😢😢😢😢
کامنتا و ووتا رو زیاد کنید لطفاااا😢
مرسی از همه ی عشقایی که کامنت میزارن و ووت میدن دستتون درد نکنه 😙😙😙

Because of you (ziam)Where stories live. Discover now