.22.

824 83 32
                                    

خشم تو وجودش هر لحظه جون بیشتری میگرفت و باعث میشد پاشو بیشتر روی پدال گاز فشار بده

جلوی اون خونه توسی رنگ ماشینو پارک کرد سری برای نگهبان تکون داد و به سرعت خودشو به ورودی خونه رسوند و در زد
-سلام آقا خوش اومدین
خدمتکار جوون وقتی درو باز کرد گفت
ل-سلام سارا، صد دفعه نگفتم به من نگو آقا صدام کن لیام لطفا ، بابا کجاست ؟
س-آقا تو اتاق کارشونن مهمون دارن
ل-باشه مرسی

به سرعت به سمت اتاق کار پدرش رفت تقه ای به در زد و درو باز کرد وقتی تا نیمه وارد شد چهار جفت چشم به سمتش برگشت بی توجه به سه مهمون پدرش به آقای پین نگاه کرد
ل-بابا باید باهاتون حرف بزنم
پ-پسرم مهمون...
ل-کارم واجبه و باید زود برم
لیام با عصبانیت اما آروم حرف پین رو قطع کرد و از اتاق بیرون اومد
آقای پین از مهموناش معذرت خواست و چند ثانیه بعد به لیام پیوست

پ-چته؟ چی شده که اینجوری آبروریزی کردی ؟
ل-شما دیروز خونه من بودین ؟
پ-نه چطور ؟
ل-پس این تو خونه من چیکار میکنه ؟

لیام با عصبانیت گفت و جاسوئیچی رو نشون داد آقای پین یکم هل شد ولی دوباره اون حالت محکم و بی خیال رو به خودش گرفت
پ-هرکسی میتونه از اینا داشته باشه
ل-ولی مشخصا همه پشتش حک نمیکنن j&l
(یعنی جین و لوکاس )
پ-اوه آره حتما چند ماه پیش که اومدم پیشت گمش کردم

لیام تا الان سعی میکرد آروم حرف بزنه تا کسی جز خودشون نشنوه ولی پدرش با دروغ آخرش انگار ماشه رو کشید و باعث شد لیام با عصبانیت جاسوئیچی رو پرت کنه و حرف بعدیشو با صدای بلندتری بگه
ل-خسته نشدی انقدر دروغ گفتی؟ من بهت گفته بودم زینو ترک نمیکنم پیش خودت چی فکر کردی که شروع کردی به تهدید کردنش ها ؟ بعدشم رفتی خونه من و زدیش ؟ ریلی؟
پ-من همه اینکارارو برای تو کردم

ل-برای من ؟ اینا همش بهونس...مگه خودت نگفتی برای رسیدن به عشقم هرکاری بکنم؟ همونطور که تو هرکاری برای رسیدن به مادرم کردی...مگه نگفتی بعداز مامان من تنها کسی هستم که داری و هرکاری میکنی تا خوشحالم کنی...فکر میکردم میتونم بهت تکیه کنم اما اشتباه میکردم...ببین به خاطر اینکه چشمتو رو عشق ما بستی چه بساطی درست کردی...من داغونم میفهمی؟ زین مریضه اگه دیرتر رسیده بودم مرده بود میشنوی چی میگم؟ به مسیح قسم اگه حالش خوب نشه نه تنها خودم به پلیس لوت میدم بلکه دیگه اسمتو نمیارم...جدی میگم فکر میکنم بابام تو همون تصادف با مامانم مرد...

لیام همه حرفاشو یه نفس داد زد خدمتکارا و مهمونای پدرش دورشون جمع شده بودن و با شوک به اونا نگاه میکردن اشک تو چشمای پدر و پسر جمع شده بود ولی هردو کنارش زدن

پ-به خاطر یه پسر غریبه منو کنار میذاری ؟
آقای پین با حرص و ناراحتی حرف زد
ل-آره چون عاشقشم و حتی شده براش جونمم میدم
لیام با بغض و عصبانیت گفت اجازه حرف زدن به لوکاس که از حرفای پسرش شوکه شده بود نداد و به سمت در رفت اما قبل از اینکه کاملا از خونه خارج بشه تیر آخرشو پرتاب کرد
ل-فقط اومدم اینجا بهت بگم برنده این بازی تو نیستی چون با کاری که کردی فقط باعث شدی بفهمم دیگه قهرمان زندگیم نیستی...باعث شدی ازت متنفرشم...

و بعد از خونه خارج شد و به اینکه کسایی که اونجا بودن چه فکری راجبش میکنن اهمیت نداد سوار ماشین شد و به سمت بیمارستان روند
.
.
.
😐😐😐
چطور بود ؟ 😎😎😎
میخواستم پست مشکلات رو پاک کنم ولی انقدر کامنتاتون قشنگ بود دلم نیومد 😍😊
مرسیییی از اینکه هستین و حمایت میکنین ❤❤
دمتون گرم 🖒
امیدوارم لیاقت این حمایتارو داشته باشم😓😚
نظر فراموش نشه لطفا😏
عاشقتونممممممممممممممممممممم💟💟💟💟

Because of you (ziam)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora