.15.

860 83 61
                                    

دو هفته
د.ا.ن لیام
این دو هفته افتضاح بود درسته که ما مثل آدمای عادی میرفتیم سرکار اما وضعیت اصلا خوب نبود زین داروهاشو قطع کرده بود، همش بالا میاورد ، سردردای شدید داشت انقدر شدید که از دردشون جیغ میزد و جدیدا یکم پرخاشگر شده و من میبینم گریه میکنه و با بچه توی شکمش حرف میزنه و ازش میخواد تا مراقب من باشه و خیلی دردای دیگه که من با دیدن هرکدومشون خورد میشم و درد میکشم برای پسر کوچولوم که داره جلوی چشمام آب میشه ...
امروز صبح با لویی تماس گرفتم و ازش خواستم امروزو برا زین مرخصی رد کنه چون اون دیشب یه حمله کوچیک داشت و دم صبح خوابش برد

فاکتورای شرکتو حساب کردم و وارد سیستم کردم و پرونده هارو توی کشو گذاشتم نگاهی به ساعت انداختم اوه من نیم ساعت بیشتر از ساعت اداری موندم از شرکت بیرون زدم و طرف خونه راه افتادم به کوچمون که رسیدم ترافیک سنگینی بود و من داشتم به این فکر میکردم
(زین امروز اصلا بهم زنگ نزد حتما هنوز خوابه )
نزدیک به نیم ساعته من همینجور تو ترافیک موندم و یه سانت هم تکون نخوردم دیگه کلافه شده بودم از ماشین پیاده شدم جلو رفتم و ماشینایی که بوق میزدن رو رد کردم منتظر بودم یه صحنه تصادف ببینم اما با دیدن چیزی که اون جلو بود شوکه شدم

اون زین من بود که وسط کوچه وایساده بود با بیقراری و ترس به اطرافش نگاه میکرد که انگار دنبال چیزی میگرده و صورتش از اشک خیس خیسه و من به وضوح میتونستم لرزش دست و پاهاش رو ببینم
دوییدم طرفشو صداش کردم وقتی بهش رسیدم به طرفم برگشت با ترس دستاشو به سمت یقه ی لباسم برد و اونو تو مشتش فشرد

ز-لی...لیام من...من از خونه...اومدم بیرو...ن تا یک...م خرید کنم اما... بعدش نتونستم خونه رو...خونه رو پیدا کنم...من میخ...میخواستم بهت زنگ بزنم ولی... ولی نمیدونستم رمز گوشیم چنده لی...لی...

زین با اون چهره ترسیده با لکنتی که از ترس دچارش شده برا من توضیح داد
چی داره میگه؟؟؟
این شوخیه ؟؟؟
ل-زین...زین...عزیزم چی داری میگی‌؟ تو جلوی خونه وایسادی...
ز-چی؟؟؟
با شوک و ناباوری پرسید دستامو روی شونه هاش گذاشتم و به طرف خونه برگردوندمش زین شوکه بود حتی حرف هم نمیزد فقط به خونه خیره شده بود با صدای بوق دوباره ماشینا زینو کشیدم تو بغلم و به سمت ماشین رفتم و همونجور که رد میشدم از مردم معذرت خواهی کردم زینو سوار ماشین کردم و خودمم سوار شدم ماشین جلوییم بعداز چند دقیقه راه افتاد و منم به سمت خونه رفتم
.
.
.
سر زین روی پام بود و داشتم موهاشو نوازش میکردم از دو ساعت پیش که اومدیم خونه اون هیچی نگفته حتی گریه هم نکرده فقط مثل بچه ها به من چسبیده و ازم جدا نمیشه همونطور که با موهاش بازی میکردم گوشیمو روشن کردم و وارد پیام هام شدم
(-سلام دکتر آلن لیام دوست پسر زین مالکم مشکلی پیش اومده باید باهاتون حرف بزنم )
فرستادم بعداز چند دقیقه جواب داد
(آ-سلام پسرم باشه فردا تو بیمارستان میبینمت)

سر زین روی پام بود و داشتم موهاشو نوازش میکردم از دو ساعت پیش که اومدیم خونه اون هیچی نگفته حتی گریه هم نکرده فقط مثل بچه ها به من چسبیده و ازم جدا نمیشه همونطور که با موهاش بازی میکردم گوشیمو روشن کردم و وارد پیام هام شدم (-سلام دکتر آلن لیام دوس...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

😭😭😭😭😭
دوست داشتین ؟ چطور بود ؟
از آرامش قبل از طوفان لذت میبرید؟ 😏😎😈
کامنت و ووت فراموش نشههه لطفاااا😘😘

Because of you (ziam)Where stories live. Discover now