11- Cold Fingers

1.5K 189 46
                                    

#HeIsMyHero
#Part11

صبح، سکوت اتاق بیش از حد اذیت کننده بود. هری همیشه زودتر از من بیدار میشد ولی فک کنم امروز استثناست...

"هزا.." زمزمه کردم وقتی لپشو گرفتم متوجه شدم که هیچ فرقی با آتیش نداره.
رو تختی رو فورا از روش کشیدم.
باید به مامانم زنگ میزدم.

"هارولد جواب بده، صدامو میشنوی؟"
جواب نداد. دیشب از سرما میلرزید ولی الان با اینکه داغ بود بازم میلرزید و هیچ فرقی با دیشب نداشت.

به بدنش نگاه کردم، به لکه های قرمز. انگار تمام سلول های خونی رو پوستش چسبیده بودن.

تمام آب بدنم از ترس به چشمام هجوم آورده بودن.

با امید اینکه مامانمو پیدا کنم پاشدم و کل خونه رو گشتم.

رفته بود.

بدون از دست دادن وقت به اتاق برگشتم و شماره مامانمو گرفتم. چشمام هیچی نمیدید.

اگه بخاطر من اینطوری شده باشه چی؟

تو بوق دوم جواب داد.
همون موقع هم هری چشماشو با بیحالی باز کرد.
نفهمیدم رو کدوم تمرکز کنم.
"هری؟!"

با چشمای قرمزش بهم نگاه کرد. حاظرم قسم بخورم که پاهام هم مثل صدام میلرزیدن
"هری خوب نیست!"

•••

تو بیمارستان کسی چیزی نمیگفت و منو از هر بحثی دور نگه میداشتن.
وقتی رفتیم شنیدم که دکتر قراره چندتا آزمایش و تحلیل کنه.

مامانم ازون موقع قایمکی دور از چشم من گریه میکرد.

با چشماش که از گریه مثله دو کاسه خون شده بودن بهم نگاه کرد و آروم شونمو لمس کرد"تو اینجا بمون لویی، پیش برادرت" با سرم تاییدش کردم .

وقتی از اتاق درومد و تو راهرو بیمارستان از دیدم خارج شد به طرف هری برگشتم.

دستای کوچیکشو گرفتم، خب مثله قبل کوچیک نبود. انگشتامون تقریبا هم اندازه بودن.

ناخناش برعکس ناخنای من-چون من ناخنامو میجوئم- مرتب و هم اندازه بود.
احساس میکردم گرمه ولی در واقع نبود. نوک انگشتاش خیلی سرد بود
مثل یخ...

نمیدونم چه بلایی سرش اومده بود ولی اینکه همینطوری جلوم خوابیده بود اعصابمو خورد میکرد.
اگه پا میشد و شوخی میکرد یا چه بدونم اگه قلقلکم میداد خیلی بهتر میشد.

فهمیدم که دلم خیلی برای صداش تنگ شده. مثله ملودی بود، یعنی حداقل بنظر من.

با باز شدن در چشمامو باز کردم، کسی که اومده بود مامانم بود. "نایل اومده، میخواد باهات حرف بزنه"

بدون اینکه چیزی بگم پاشدم و از اتاق درومدم. نایل روی صندلی های اول راهرو نشسته بود. آروم روبروش نشستم.
حاضرم قسم بخورم که خیلی داغون بنظر میام.

"اون حالش خوبه؟"

"نمیدونم" وقتی صدام از چیزی که انتظار داشتم خفه تر درومد گلومو تمیز کردم.

"حتی نمیزارن برم تو اتاق، بیداره؟"

"نه" آه کشیدم. "بیهوشه، بدنش سرد تر از همیشه اس. هیچکس هیچ حرفی نمیگه نایل و من خیلی میترستم"

"فک کنم بتونم از آلیسون یچیزایی بفهمم"

"به تو هم چیزی نمیگه نایل، مامانمو میشناسم" دستمو با بی حوصلگی تو موهام کردم و قاطیشون کردم. "لعنتی هیچ کاری از دستم برنمیاد!"

"آروم باش لویی ، خیلی تابلویی" گفت برعکس من با صدای آرومی.

با سرم تاییدش کردم.
"راست میگی،مرسی که اومدی. وقتی هری بیدار شد بهش میگم که اومدی"

بعد از یه بغل کوتاه مدت تو راهروی طولانی بیمارستان قدم زدم. سرم درد میکرد و همزمان با اون سرم گیج میرفت. ولی هیچی برام اهمیت نداشت.

هری واقعا حالش بد بود. علتشو نمیدونستم و نمیتونستم بهش کمک کنم.

وقتی اشتباهی به یکی از پرستارا خوردم، داروهایی که رو زمین ریختن رو جمع کردم . خدارو شکر که هیچکدوم نشکسته بودن.

"معذرت میخوام تقصیر من بود آقا، شما حالتون خوبه؟" به پرستار با ملایمت جواب دادم و گفتم که مشکلی نیست و چشمام رو تابلو روی دیوار ثابت موند.

همه چی اون موقع بنظر منطقی میومد، اینجا بخش خون برای بچه ها بود. چون نمیتونستم دقیق ببینم بیشتر به تابلو نزدیک شدم .

"سرطان خون (leukemia) بیماری که تو اکثر بچه های 16-0 سال دیده شده.
مثل هر مریضی دیگه، تو سرطان خون هم لازمه از قبل پیشگیری شه.

علائم سرطان خون:

*نداشتن اشتها

*کم خوری

*لاغر شدن

* درد اسخوان(در پا)

*خونریزی داخلی
(لکه های قرمز یا کبودی)

*خونریزی دماغ یا لثه

*تب"

وقتی اشکای بیشماری از چشمام سرازیر میشدن احساس کردم دست یه نفر رو شونم قرار گرفت.
سرمو رو سینه مامانم گذاشتم و بخاطر هق هقام بدنم میلرزید.

هری سرطان خون داشت.

_____________________________

Vote + Cm Plz💚💙

He's My Hero - L.S (Persian Translation)Where stories live. Discover now