Chapter 07

978 100 30
                                    


دیگه حساب ورقه هایی که الکی سیاهشون کردم از دستم در رفته. انقدر طراحی کرده بودم که دستا و لباسام سیاه شده بود انگار که کارگر معدن ذغال سنگم. تمام صبح رو فقط  به همین گذروندم و دیگه واقعا حوصله ام داشت سر میرفت.

از اتاق آبیم بیرون رفتم تا یکم آب بخورم. در یخچالو باز کردم و بطری آبو کشیدم بیرون و همونطور با بیحوصلگی داشتم میبستمش که لویی رو پشتش دیدم بنظر میومد تازه از خواب بیدار شده. اوه بیخیال کی تا این وقت روز میخوابه؟ اون که داشت چشماشو میمالید با بسته شدن یخچال نگاهش به من افتاد و یه چیزی تو مایه های جیغ بنفش کشید و یه قدم عقب پرید و منم از فریادش ترسیدم و بطری آب از دستم افتاد و شانس آوردم که وسط آشپزخونه نفله نشد.

السا: "میشه بگی چه مرگته؟چرا داد میزنی؟"

لویی: " تو بهم بگو چه مرگته که اول صبحی با این قیافه ات مثل زامبی ها اینور و اونور میچرخی؟"

السا: "اول صبحی؟؟ الآن ساعت چنده؟"

اون یه نگاهی به ساعت انداخت و گفت: "آه...دوازده و ده دقیقه. ولی قیافه ات بد ترسناک شده انگار کل شب تو دودکش شومینه خوابیدی."

دستی به صورتم کشیدم: "صورتم سیاهه؟"

اون یه قیافه ی متفکر به خودش گرفت: "نه قرمز تیره مایل به سبز چمنیه."

چشامو چرخوندم و یه لیوان آب برای خودم ریختم.

لویی:"صبحانه خوردی؟"

السا: "نه عزیزم تازه پوشکمم عوض نکردی."

لویی: "این یعنی چی؟"

السا:"خوشم نمیاد مثل  دخترای پنج ساله باهام رفتار میکنی من 18 سالمه اگه یکم کار درست بودم و تو هم یکم عقل داشتی میتونستم مختو بزنم."

لویی: "با پدرت درست صحبت کن یعنی چی که مختو میزدم؟"

السا: "تو بابای من نیستی."

اون از پشت بازومو گرفت و گفت: "باشه بد عنقی بسه بیا بریم دست و صورتتو بشوریم اینطوری پیش بره بد رو دستم میمونی."

السا: "ولم کن "

یه نکته مهم درمورد دستای مردها: مثل چنگال مرگ میمونه تا اونجایی که میتونین گیرش نیفتین چون اگه بیفتین با اهرمم نمیتونین انگشتاشونو باز کنین.

-لویی همین الآن ولم کن.

لویی: "باشه بدعنق فقط میخوام صورتتو بشورم ."

یکم تقلا کردم ولی اون خیلی زورش زیاد بود: "نمیخوام"

و بزور منو برد سمت روشویی و همون طور که یه دستشو دور کمرم انداخته بود با اون یکی شیر آبو باز کرد و مشت پر از آبشو توی صورتم پاشید .صورتمو جمع کردم و جیغ کشیدم و بعد اون  دوباره صورتمو خیس کرد و مالیدش تا جای سیاه مداد رو از بین ببره.

DaddyWhere stories live. Discover now