Chapter 82

336 46 11
                                    


روز دادگاه رسیده بود روزی که الایزا با تمام وجودش ازش وحشت داشت و بخاطرش تلاش کرده بود کم کم داشت به این فکر میکرد که وقتی دوباره السا شد رشته ی حقوق رو ادامه بده
انقدر دستپاچه بود که پرونده های تو دستش از دستش افتادن
شایدم نه باید همون السای نقاش باقی میموند

صدای پر از شیطنتی شنید:"هی باید نگران این باشم که وسط جلسه غش نکنی؟"

الایزا به چهره ی خندون هری خیره شد:"تو چطوری داری میخندی؟"

هری درحالیکه کاغذهارو جمع میکرد گفت:"آخه تو جنگجوی آتیشی هستی و بهت ایمان دارم و در واقع الآن بیشتر نگران غش کردن تینام"

الایزا:"آره بهم اعتماد بنفس کاذب بده تا باهاش برینم تو همه چی"

هری همه ی ورقه هارو دست الایزا داد و روی پاهاش ایستاد:"بهتره افکار منفی رو از کله ات بیرون کنی بهرحال داری بابای خودت و کج کوله رو برمیگردونی خونه باخت نداریم"

الایزا:"نه من نمیبازم"
و درحالیکه برگه هارو ردیف میکرد وارد شد تو جایگاه خودش نشست و نفس عمیقی کشید خیلی طول نکشید که قاضی و هیئت منصفه هم وارد شدند و لویی هم درحالیکه بهش دستبند زده بودن به جایگاه خودش بردن

الایزا ناخودآگاه با دیدن لویی تو اون وضعیت لباشو گاز گرفت و بسمت رزالین برگشت که اونم چیزی نمونده بود گریه کنه
رزالین یه دامن کوتاه و یه تیشرت گشاد پوشیده بود که تا حدی شکمشو بپوشونه اون دیگه 15  هفته اش بود و یکم شکمش برآمده تر شده بود و الایزا کم کم عادت کرده بود شبا قبل از خواب با کج وکوله حرف بزنه با اینکه میدونست اون نمیشنوه و بیشتر مثل حرف زدن با در ودیواره

  معمولا وقتی رزالین خواب بود اینکارو میکرد و هری همیشه به اینکارش میخندید میگفت وقتی اون بدنیا بیاد مطمئنا اون و الایزا با هم یه گوشه میشینن و توطئه میچینن

تو فکرش به کج وکوله گفت:"امروز بابارو برمیگردونم قول میدم"

تازه جلسه شروع شده بود که وکیل جدید تینا که یه مرد مسن 40 ساله بود بسمت قاضی رفت و برگه ای رو به قاضی داد و الایزا که احساس نا امنی کرده بود با اخم به قاضی خیره شده بود تا اون یه چیزی بگه
قاضی:"من متوجه نمیشم شکایت پس گرفته شده؟"

چشمای الایزا از تعجب دیگه از این بازتر نمیشد بسمت هری و رزالین برگشت تا واکنش اونا رو هم ببینه که اونا هم مثل خودش متعجب بودن و احساس نا امنی میکردن

وکیل:"البته من با وکالت تام از وراث خانم ویلیامز اعلام میکنم که شکایت پس گرفته میشه"

الایزا زمزمه کرد؟:"چی؟ اونا دارن درمورد چی حرف میزنن"

هری آروم پرسید:"وراث؟پس خودش چی شده؟"

رزالین:"ببخشید من خیلی این زنو نمیشناسم الآن باید نگران بشیم؟"

DaddyWhere stories live. Discover now