26

1.8K 236 38
                                    

به معنی واقعی استرس وجودمو پر کرده بود
نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیفته فقط سمت خونه ی اون زنیکه حرکت میکردم
تا الان حدود ۳ بار نقشه رو با خودم مرور کردم
امیدوار بودم بتونم درست پیش برم چون از اتفاق بعدش هیچ خبری نداشتم
دستمو رو زنگ در گذاشتم و منتظر موندم تا اون زنیکه درو باز کنه
در باز شد و صورت حال بهم زنش جلو در اومد
دستای خیسم رو رو پاهام کشیدمو دوباره با اخم بهش نگاه کردم
ت_واو  ببین کی اینجاست .... خوش اومدی استایلز
سرمو تکون دادم
_باید باهات حرف بزنم
ت_امیدوارم حرفات ارزش اینکه بیای اینجا رو داشته باشه
ارزششو داره هه
رفتیم داخل و جلوی در ایستادم
ت_بیا داخل
_نه ....مرسی ...فقط میخوام یه چیزی رو بهت بگم و برم
ت_خب گوش میدم
_متاسفانه ..... نمیتونم درخواستتو قبول کنم
اخم کرد و پرسید
ت_اما من نمیذارم
رنگ صورت تس به قرمزی میزدو هر لحظه امکان داشت حمله کنه و خفم  کنه
ت_میدونی که میتونم خیلی راهت به پلیس خبر بدم
سعی کردم وانمود کنم که انگار استرس گرفتم
_تو .... تو همیچین کاری نمیکنی
ت_معلومه که میکنم
در خونه زده شد و تس در رو باز کرد
لویی رو دیدم که پشت در اسلحه به دست وایساده بود
ل_سرهنگ تاملینسون هستم ... یک شخص مشکوکی به چشم خورده و ازتون میخوام اگر کسی رو اینجا دیدید که بنظرتون مشکوک میزد سریعا بهم خبر بدید
تس نیش خند زد و سمتم چرخید
ت_مشکوک ؟
لویی نیم نگاهی بهم کرد و بعد با ارامش چشماشو رو هم گذاشت
به تس نگاه کردم که سمت لویی رفت
ت_نه .... هیچ چیز مشکوکی به چشمم نیومده
مسلما نباید این اتفاق میفتاد ....اون باید مدارکو به لویی میداد و منو لو میداد اما اون اینکارو نکرد 
ل_ام......خ..خیلی خب ....اگر اتفاقی افتاد بهم خبر بده
تس  سرشو تکون داد و برگشت تا درو ببنده وبعد از اون من موندمو اون زنیکه لعنتی
نمیدونستم باید چیکار کنم
نقشمون خراب شده بود
این نباید اتفاق میفتاد
تس نزدیک تر اومدو درست روبروم قرار گرفت
دستاشو رو یقه ی لباسم گذاشت
ت_شاید بتونم خودم از یه راه دیگه حلش کنم
هلم داد و تقریبا به دیوار پشت سرم برخورد کردم دستاشو از رو یقه لباسم جدا کردم
_داری چیکار میکنی ؟
سرشو نزدیکن اورد و زمزمه کرد
ت_کار درست رو
بدنشو  بهم چسبوند .... اینکارای کثیفش رو باید تموم کنه
_تمومش کن هرزه
ت_درسته ....من هرزه ی تو ام استایلز
دستاشو پایین بردو رو دیکم دست کشید
هولش دادم
_ازم دور شو و حتی فکرشم نکن یک قدم نزدیکم بشی

___________________________
Louis pov :
نباید این اتفاق میفتاد .... میتونم صدای داد هری روبشنوم باید یه کاری کنم قبل از اینکه اون زن با کارای کثیفش خودشو حامله کنه
تفنگمو تو جیبم گذاشتمو دور خونه راه رفتم ... باید یه راه ورود پیدا کنم
بی سیمم رو در اوردم
_بچه ها .... طبق نقشه پیش نرفت .... من باید یه راه ورود به اون خونه رو پیدا کنم .... اون زنیکه داره هری رو دست مالی میکنه نمیخوام دستای کثیفش به هری بخوره
ن_همین الان راه ورودو پیدا کن ....قبل از اینکه دیر بشه
_خیلی خب فعلا
بی سیم رو به کمر بندم سفت کردمو با دقت به اطرف خونه نگاه میکردم
درست زمانی که کلافه شده بودمو فکر میکردم که هیچ راهی برای ورود به اون خونه ی لعنتی نیست چشمم به دریچه ی کولر داخل گاراژ افتاد
خودمو از دیوار بالا بردمو توی حیاط پریدم
خودمو سمت گاراژ کشیدم و پنجرشو با دستم باز کردم
تو گاراژ پریدمو و از نردبوم بالا رفتمو دریچه ی کولر رو باز کردم .... خودمو داخلش کشیدمو سعی کردم از اون جای کوچیک رد شم .... تقریبا داشتم از گرما عرق میکردم و از طرفی خودم رو با سختی میکشیدم
وقتی صدای هری رو که سعی میکرد اون زنیکه ر از خودش دور کنه شنیدم فهمیدم که دیگه نزدیکم

Wolve [L.S]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora