○چپتر هشتم○

4.1K 536 170
                                    

{نایل و لیام میخوان کام اوت میکنن.}

*_*_*_*

*برای کسایی که متوجه پارت اول نمیشن:فیلمی هست که لویی بازی میکنه.*

"من این و یه روز دیگه پیدا کردم، مامور ربکا"لویی برای کارا زمزمه کرد. اون به شواهدی که از قاتل بود نگاه کرد و هق هق کرد.

"مامور نیکولاس، ما نمیتونیم ازش قایم شیم." لویی سرش رو تکون داد، موافق بود.

کارا با ناامیدی به لویی زل زد." نمیتونم باور کنم که این کارو کرده." لویی باز سرش رو تکون داد "موافقم ،ما بهش اعتماد کرده بودیم."

اونها هردو به عکس نگاه کردن. عکس یه شخص ناشناس بود که بغل یه مرده که یه چاقو توی سرش بود دولا شده بود.

نمیتونستن باور کنن که اون این کارو کرده.

نمیتونستن باور کنن که جنسن این کارو کرده.

*_*_*_*


"بیبی، خواهش میکنم" لویی لبهاش رو جویید تا لبخند مشتاقش رو پنهون کنه.

دو ساعت پیش:

"من فقط یدونه اش رو قبلا انجام دادم."

"میخوام بدونم"

"شش ساعت توی روز کار کردم ، هر روز، برای بیست سال گذشته."

صدای ریز خندیدن هری سکوت اتاق رو شکست، تنها صدایی که میومد صدای تلویزیون بود  همونطور که اونها  هوش مرکزی(Central Intelligence) رو تماشا میکردن.

یه ضربه ی محکم به در خونه حواسشون رو به خودش جلب کرد.

لویی بلند شد و به سمت در دوئید؛ فکر میکرد که باید کار واجبی باشه. در رو باز کرد و نالید وقتی که زین رو دید. "چیه؟" لویی پرسید، یکمی عصبی بود.

بهرحال لبخند از روی صورت زین محو نشد "حدس بزن چی شده" لویی یه ابروش رو بالا انداخت و آه کشید "فقط سریع بگو ، من دارم  CI رو از دست میدم الان بخاطر وجود مبارک تو."

"رفیق ، تو هنوز ندیدیش مگه؟ یه صدسالی هستش که این فیلم اکران شده."

لویی چشمهاش رو چرخوند،" اینجوری نیست که من هروقت عشقم بکشه بتونم برم سینما و فیلم ببینم"

"اره تو میتونستی اگه..."لویی حرف زین رو قطع کرد،" چی میخوای زین؟"

صورت زین درخشید و اون سریع به همون ژست خوشحال و هیجان زدش برگشت.

mask of lies  ( l.s persain translation) Where stories live. Discover now