| Are we friends? |

4.3K 721 296
                                    

با صدای بلندی که اومد ، لیام چشاشو به زور باز کرد و دوباره بست. زیرلب غرغر کرد و سرجاش تکون خورد ولی دستش از مبل اویزون شد و نزدیک بود بیوفته که جیغ خفه ای کشید و تعادلشو دوباره حفظ کرد.

نفس عمیقی کشید و به اطرافش نگاه کرد. هوا ، شبیه هوا صبحگاهی بود... اخم کرد. لیام چنددقیقه همونجوری موند تا دوباره مغزش به کار بیوفته تا بفهمه کجاست ، در چه زمانی ، و درچه حالتی!

وقتی یادش اومد که روی مبل جلوی تلویزیون خوابش برده بود ، اخماش ازهم باز شد.

هوا طوری بود که اون فکر کرد ساعت 5 یا 6 صبحه ، ولی وقتی نور قرمز و نارنجی رو توی اسمون دید ، فهمید که غروبه نه صبح...

گوشیشو روشن کرد و به ساعتش نگاه کرد. ساعت 7 غروب بود.... لعنتی اون 4 ساعت خوابیده بود!

از سرجاش بلند شد. همه ی بدنش بخاطر اینکه روی مبل خوابیده بود کوفته شده بود و سرش یکم درد میکرد.

به اطراف اتاق تاریک نگاه کرد... یعنی زین تا الان خونه نیومده؟ شایدم اونو روی مبل دیده باشه؟!

به سمت اتاقش رفت ؛ ولی وقتی داشت از جلوی اون اتاق عجیب غریب که یه جوری اتاق بازی زین و دوست دخترش بنظر میومد رد میشد ، صداهایی که ازش میومد نظرشو جلب کرد.

با شنیدن صدای آه غلیظ دختر ، سرجاش خشکش زد. نه اینکه اون بااین صدا تحریک شده باشه یا یه همچین چیزی... ( درهرصورت اون گیه! ) فقط نظرشو جلب کرد

اروم به اطراف نگاه کرد که کسی نباشه... به طور نامحسوس اروم خودشو به در نزدیک کرد و گوششو به در چسبوند.

یه دور دیگه اطرافو چک کرد و دوباره گوششو به صورت کامل به در چسبوند.

_آه زین لطفا ! آه ! گاد...

لیام صورتشو با انزجار جمع کرد... صدای ناله های دخترا میتونه یکی از چندش ترین صداهای دنیا براش باشه!

_بهم بگو... چی میخوای بیب؟

با شنیدن صدای خشدار و عمیق زین که حالا بم تر هم شده بود ، لب پایینیشو اروم گاز گرفت.

اون واقعا دلش میخاست الان میتونست قیافه ی زینو ببینه... ببینه که اون چیجوری لبشو لیش میزنه وبعد اون همون نیشخند معروفش روی صورتش بوجود میاد... یا تتوهاشو ببینه... گاد اونا فوق الع...

لیام چندتا نفس عمیق کشید و چشاش گرد شدن. دستشو محکم جلوی دهنش گرفت. اون تاحالا هیچوقت همچین فکرایی نکرده بود.... حداقل نه درمورد زین!

وقتی صدای ناله ها بیشتر شد ، سریع از در جدا شد و با عجله به سمت اتاقش رفت و درو بست. پشت در ایستاد و دستشو روی قلبش گذاشت که تند تند توی سینش میزد.

صدای ناله ها هنوزم میومد...این دیوار ها واقعا خیلی نازک درست شده بود !

روی تختش نشست و گوشیشو روشن کرد و اهنگ پلی کرد. صداشو تا اخر زیاد کرد و بعد وقتی دیگه هیچ صدای ناله ای رو نمیتونست بشنوه ، به دیوار روبه روش نگاه کرد و ابروهاشو برای زین فرضی بالا انداخت....

I'm Not Yours {ziam}Where stories live. Discover now