| Can I sleep here? |

4.7K 675 234
                                    

زین آب پرتقالشو یه نفس سر کشید و دوردهنشو با دستش پاک کرد. بعد از اینکه از مگی تشکر کرد و بهش توصیه های لازم رو موقع خارج شدن از خونه بهش یاداوری کرد ، به سمت اتاقش رفت.

شلوار جین تنگشو با یه شلوارک عوض کرد ولی لازم ندید که هیچ تیشرتی تنش کنه...

پس با بالا تنه ی لخت خودشو روی تخت ولو کرد. بدنشو کشید و خمیازه ی بزرگی کشید. روی شکمش دراز کشید صورتشو توی بالشت فرو کرد.

دماغشو به بالشت مالید و خیلی سریع چشماش روی هم افتادن...با رعد و برق بزرگی که زد چشاشو باز کرد ولی دوباره بست. چراغ خواب کنار تختشو خاموش کرد.

امروز براش روز سخت و پرکاری بود...قرار بود یه فشن شوی جدید از کلکسیونش راه بندازه ، باید با مدلای مختلف هماهنگ میکرد و البته خودشم جزوشون بود...و بیاید غرغرای جیجی رو که انگار تمومی نداشتن رو نادیده بگیریم !

در نتیجه کل روز رو خونه نبود ؛ و این یعنی کل روز لیام رو ندید... واقعا دلش میخاست وقتی برگشت لیام پایین باشه ولی خب... همیشه قرار نیست همه چیز طبق خواسته های اون پیش بره !

و نکته ی دیگه این بود که اون کسی نبود که بره بالا و از لیام بخواد بیاد پایین و یکم نگاش کنه... فقط نگاش کنه... البته که غرور زین اجازه نمیداد !

چشماش تازه گرم شده بود که وقتی صدای تقه ای رو در اومد. چشاشو به زور باز کرد و دوردهنشو با دستش پاک کرد.

توی چشاش رگه های قرمز دیده میشد و یکم پف کرده بود... لعنت ! این موقع شب دیگه چیکارش دارن؟

_بیا تو

با صداش که بخاطر خواب یکم خش دار شده بود گفت و توی جاش نمیخیز شد وقتی در باز شد و یکی وارد اتاقش شد.

اتاق تاریک بود ، پس هیچ چیز از فرد روبه روش معلوم نبود. صدای فین فین ارومی میومد که مطمعنا متعلق به همون فرد بود.

_لیام؟

وقتی چراغ خواب کنار تختشو روشن کرد با تعجب پرسید و به اون پسر با بهت نگاه کرد.

پسری که روبه روش ایستاده ، سرش پایینه و داره با انگشتاش بازی میکنه...لباس خواب سفید با خرس های کوچیک پوشیده و انقدر که براش بزرگه هرچند دقیقه یکبار آستینش از روی سرشونش پایین میوفته و اون باهول درستش میکنه... خرسی که زین براش خریده بود بغلش بود و گونه هاش یکم سرخ بود...همه ی اینا درکنار هم یه تصویر فوق العاده بهشتی و غیرقابل باور براش ساخته بود...

_م...متاسفم ز...زین... من ف..فقط...

_اتفاقی افتاده؟

زین سر جاش کامل نشست. نگرانی و تعجب توی صداش کاملا مشخص بود. دلش میخاست این لیام کیوتو توی بغلش بگیره و محکم بچلوندش ولی خب... زین مالیک میتونه خودشو خیلی خوب کنترل کنه !

I'm Not Yours {ziam}Where stories live. Discover now