18.first session (2)

1.3K 256 151
                                    

مگنس دفترچشو برداشت:

_باشه. بیا از پایه شروع کنیم. یه چیزی درباره ی خودت بهم بگو ، الکساندر. غذای مورد علاقت چیه؟ کتاب مورد علاقت؟ سرگرمی چیزی؟

_ خب... تو احتمالا اینا رو از قبل میدونی.

الک شونه اشو بالا انداخت ولی تصمیم گرفت جوابشو بده چون سواله راحتی بود.
_من الکساندر لایتوودم. هیفده سالمه. تو نیویورک زندگی میکنم.اره از این شهر متنفرم. خیلی شلوغه و مردم زیادی توش زندگی می کنن...و بوی شاشِ گربه میده که فک کنم توام متوجه شدی.

مگنس سرشو تکون داد والک ادامه داد.
_ من از پنکیک و آبِ معمولی خوشم میاد. کتاب مورد علاقه ام هری پاتره و سرگرمیم هم...کمانداری رو دوست دارم.تموم شد. حالا میتونم برم؟

_نه.
مگنس چیزی تو دفترچه اش یادش کرد :
_خب ، پس هری پاتر ، ها؟ کدوم کتابش؟

_ راون کلاو. توچی؟

_ اسلاترین .اما من آدم خوبه ام.

مگنس لبخند زد و به الک نگاه کرد.انقدر خسته به نظر می رسید که مگنس مطمئن نبود همونجا خوابش نبره.
پس یه سوال دیگه پرسید:
_ درباره ی بچه ی نفرین شده چی فکر میکنی؟ فکر میکنی البوس واقعا دلیلی داشت که فکر میکرد اون از پدر و خواهر و برادرش بدتره؟

مگنس یه لحظه سکوت کرد. می دونست مگنس چرا اون سوالو پرسیده و واقعا استفاده از هری پاتر برای پیش بردن کارای مزخرف روانشناسیش نا عادلانه بود. اما اون قول داده بود حقیقتو بگه.

_ فکر میکنم اره. متفاوت بودن آسون نیست. مخصوصا وقتی بابقیه مقایسه ات می کنن. تو دلت می خواد عین بقیه عادی باشی.

الک شروع کرد به بازی کردن با گوشه ی لباسش...داستان البوس براش آشنا بود.
_اینکه به خاطر کسی که هستی قبولت کنن.

الک اه کشید. نمیدونست چرا داره اینا رو براش میگه. نباید می گفت. این فقط کارِ مگنس بود اما همزمان حس می کرد مگنس واقعا داره گوش میده. و این حس خوبی بهش می داد.

_ و تو چی ، الک؟
تو خودتو قبول کردی یا مثل البوسی؟

مگنس یه چیز دیگه تو دفترچه یادداشت کرد.اینکه نمی تونست بره کنار الک و محکم بغلش کنه براش گوش کردن حرفاشو سخت کرده بود. اما اون دکترش بود. اونجا بود که کمکش کنه و باید کارشو انجام می داد.

الک لب پایینشو گاز گرفت...
_خب...

الان داشت عصبی می شد. مگنس با یه موضوع ساده ولی خیلی مهم شروع کرده بود.

"تو قول دادی" اینو با خودش تکرار کرد و یه نفس عمیق کشید.
الان یا هیچ وقت.
_من گی ام.

بالاخره اینو گفت.

_خب این کاملا عادیه. این چیزی رو تغییر میده؟

مگنس فورا جواب داد و الک با تعجب بهش نگاه کرد. مگنس واقعا از اینکه الک بهش راز به این بزرگی شو گفته بود خوشحال بود. البته یه راز خیلی خوب!

Put Me Back Together [Malec]Όπου ζουν οι ιστορίες. Ανακάλυψε τώρα