Chapter 20 (2)

464 66 49
                                    

-پدر گوش كن...ام..يه لحظه گوش كن چي دارم ميگم!!
اخه چرا گوش نميكني(داد زد)
ايگور داشت تلفني با الك حرف ميزد و هري روي صندلي عقب هامر مشكي رنگش دراز كشيده بود.

-اخه...ببين..من اون پولا رو برميگردونم...نه
...ن...نه هنوز توماسو پيدا نكردم!
دنبالشم پدر..چرا داد ميزني؟
هركاري ك فكرشو بكني كردم...سرم داد نزن..

ديگه بقيه شو متوجه نشدم..
چون به محض اينكه سرشو برگردوند و ديد ك به هوش اومدم سريعا روسي حرف زد.
سر جام نشستم و از توي ايينه صورتمو نگاه كردم.
زياد داغون نشده..فقط چندتا زخم و كبودي هايي ك مطمئنم فردا خودشونو نشون ميدن.
دستمو روي صورتم كشيدم ولي بعدش بلافاصله اخم كردم،چون يكم درد ميكرد!!
يهو ماشينو متوقف شد و ايگور ماشينو كنار خيابون پارك كرد و از ماشين پياده شد و رفت تلفني كه به ادامه ي داد و بيداد هاش با باباش برسه!
اون اينقدر ك عصبي و مضطرب بود فراموش كرد ماشينو خاموش كنه.
گوشيمو نگاه كردم،خاموش بود.
روشنش كردم و اطرافمو نگاه كردم
ياكه بايد ماشينو راه مينداختم و فرار ميكردم يا از ماشين پياده ميشدم و در ميرفتم!همين دوتا راهو دارم..وگرنه ...
كارم تمومه.
—-
-اخه تو لعنتي هنوز نتونستي لوكيشن دقيقشو گير بياري؟
قسم ميخورم به محض اينكه برگردم به اداره اخراجت ميكنم،بي لياقت!
زين گوشيشو روي صندلي شاگرد پرت كرد و با دستي ك فرمان رو نگرفته بود پيشاني ش رو لمس كرد و سعي كرد تمركز كنه.
اون به شدت نگران بود...نگران بود كه دير برسه
ايگوراز ادمايي بود ك راحت از مرز خارج ميشد وخارج شدن زين از امريكاي كوفتي براش زمان ميخريد!
چون مي بايستي مجوز و هزارتا كوفت و زهرمار ميگرفت و تا موقع معلوم نبود چه اتفاقايي بيوفته.
زين غرق در افكارش بود و دستاشو جفت روي فرمون گذاشته بود از ميزان فشاري ك روش بود دستاشو فشار داده بود و ناخن هاي دستش باعث شده بودن ك كف دستش زخم بشه!
اون اين عادتو از بچگيش داشت(مربوط به فصل سوم)
صفحه ي گوشي زين روشن شد و لوكشين ياب هري رو نشون داد
تخمين زده بود ك كمتر از ٥ دقيقه باهاش فاصله داره
يكم خوشحال شد و نفسشو بيرون داد
اون تمام اين مدت توي فكر بود كه چشممش به به صفحه ي ضبط ماشينش افتاد ك راديو داشت اهنگ goneرو از ionnaleeرو پخش ميكرد
اهنگ محبوب پدر زين،اهنگي ك بچگياش توي راه كلاس هنر با پدرش گوش ميكرد(مربوط به فصل سوم)
زين به محض شنيدن صداي خواننده ي زن اشكاش ناخداگاه سرازير شد.
زين توي راه بود و طبق مسيري ك لوكيشن ياب بهش نشون ميداد حركت ميكرد،با تمام سرعت!
با ماشيني ك زير پاش بود شانس بيشتري براي پيدا كردن هري داشت!
چون سرعت ماشينش بيشتر بود!صداي گاز و توربويي ك پر ميكرد توجه ادماي توي خيابون رو جلب خودش ميكرد
هر لحظه بارون شدت  بيشتري ميگرفت و برف پاك كن ماشينش سريعتر از قبل كار ميكردن
به محلي ك برنامه ي گوشيش نشون ميداد رسيد!دقيقا همون مكان
و سرشو بالا اورد با ماشين مشكي ايگور روبه رو شد.
زين سرشو جلوتر برد و با دقت نگاه كرد!پلاك ماشينو با اطلاعاتي ك كامرون براش سند كرده بود مقايسه ميكرد
همه چيز هموني بود ك بايد ميبود
زين باهوش بود..چون ميدونست هرگونه تماس،پيام يا هرچيزي اگه با هري داشته باشه همه چيو خراب ميكنه
اون طبق اطلاعاتي ك از پسر روس پيدا كرده بود امكان ميداد ك شانسي در مقابل دعواي فيزيكي باهاش نداشته باشه،پس ريسكي نكرد.
فقط توي ماشينش نشست و يكم فكر كرد و مقابلشو نگاه ميكرد!
——
هري بدنش درد ميكرد،احساس كوفتگي ميكرد!
ايگور در حال دعوا با پدرش بود و مدام ميرفت و مي اومد.
هري فكر ميكرد.
چون دوتا راه داشت.
يا از ماشين پياده شه و به اون كوچه ي سمت راستش بره و قايم شه يه مدت و بعدش فرار كنه
يا ماشينو برداره
كه برداشتن ماشين زمان بيشتري رو ميخواست.
پس يكم سختتر بود.
تصميم گرفت اروم از ماشين پياده شه.
اون نميدونست ك زين دقيقا پشت سرشه.
نزديك به غروب بود!هواي باراني با رعد و برقاي زياد!
خياباناي فوق العاده شلوغ!خيلي شلوغ
هري چند بار به ايگور نگاه كرد،اما اون حواسش نبود!
چندبار نفس عميق كشيد و دستشو خيلي اروم روي دستگيره ي در گذاشت و اروم بازش كرد
اما ناگهان ايگور برداشت.
هري بلافاصله دستشو برداشت و خيلي نرمال نشست و بعدش دراز كشيد
بعد از دقيقه ثانيه ايگور دوباره برگشت و هري شانس مجدد كسب كرد
بلند شد ودر حالت خم دستشو روي در گذاشت و اروم هلش داد ك باز شه
همزمان با باز شدن در يه رعد و برق مهيب زد.
هري به محض شنيدن صداي رعد و برق از ماشين پريد پايين و خيلي اروم در رو روي هم گذاشت!
خوشبختانه ترافيك بود و تونست خيلي سريع رد شه و خودشو به اون طرف خيابون برسونه و به ديوار تكيه بزنه و چشماشو ببنده و پشت سرهم نفس نفس بزنه!
هري كارشو خيلي خوب انجام داد...
——
زين ك هري رو ديد جا خورد
ميخواست بهش بگه ك همچين كاري ريسك بزرگي داره.اما نتونست.
بعد از رد شدن هري از خيابون!زين سريع راه هارو نگاه كرد و ديد ميتونه اگه دور بزنه از پشت كوچه به هري دسترسي داشته باشه.
پس ماشينشو راه انداخت.اما وايسين..يه لحظه.
زين ديد كه/
ايگور يه لحظه برگشت و ديد هري نيست..
فكر كرد خوابيده..
زين نفسشو بيرون داد/
اما بلافاصله ايگور برگشت و در ماشينو باز كرد ديد
بله..هري نيست./
گوشيش پرت كرد و بلند داد زد.
سوار ماشين شد و سريع راه افتاد

Can I Hide Him?(Z.S)Where stories live. Discover now