5

1.1K 220 33
                                    

چطور توانسته بودم سر کلاس دستور زبان بیایم وقتی میدانستم ممکن است سر و کله او پیدا بشود؟
غیبت او در اغلب کلاس های دستور زبان و نفرت آشکارش نسبت به این درس بهانه مناسبی بود؟
البته که نه...!

و اکنون اینجا ایستاده بودم,میان ردیف های بلندبالای صندلی,و چشمانم پسر و دختری را روی صندلی های ردیف آخر هدف گرفته بودند که فاصله میانشان بیش از حد اندک به نظر میرسید.

موهای دختر چنان طلایی بود که گویا آن را دقایقی پیش از درون کوره بیرون آورده باشند.اندام زیبایی داشت و قدش بلندتر از او بود...
بلندتر...
نه مثل منی که مجبور بودم همیشه روی پنجه پا بایستم تا قدم به او برسد و او بخندد...
ببین!
تقدیر چه میکند با ما!

دست دختر را دنبال کردم تا آنجا که روی ته ریش زبر او کشیده شد...کاری که من جرئت انجامش را نداشتم مگر زمانی که با هم فیلم تماشا میکردیم و پیتزا میخوردیم و خواب میبرد او را...!

ناگهان تیر نگاه چشمان عسلی اش به قلب من فرو رفت و حضورم را حس کرد,اندکی خودش را از کنار دختر عقب کشید و لبش را گاز گرفت...

برگشتم و با بغضی که راه نفسم را بسته بود دور شدم,کلاس را بیخیال,بگذار با معشوقه ی دخترش بخندد.

For your eyes only [L.S]Where stories live. Discover now