26

867 201 35
                                    

-خیلی وقته مارو تحویل نمی گیری آقای استایلز..وقتی این بنده خدا رفت پی زندگیش یادت میندازم..تازه اگه شانس بیاریم و مثل قضیه دیوید نشه.

-میدونی من الان یه جورایی درست کنارتم.

-نه دیگه اگه اون جور که هری تعریف کرده باشی بچه منطقی ای هستی...دارم توجیهش میکنم باز تو فکر و خیال فرو نره.

هری اعتراض کرد:من فکر و خیالی نکردم.تهمت الکی نزن دیگه.

مسیرمان به سوی زمین فوتبال بود.نایل مرا همراه خودشان به آن جا کشیده بود تا مسابقه ای را ببینیم که نمی دانستم قرار بود بین چه کسانی برگزار شود.من هم به فوتبال علاقه داشتم,ولی خیلی وقت می شد که در میان آن ها بازی نمی کردم.

دستم را یک بار روی شانه ی هری کوبیدم,تا احساس بدی نداشته باشد.دیگر رسیده بودیم.نایل دوید,جایی نزدیک زمین بازی نشست و صدایمان زد.من زودتر رسیدم تا کنارش بنشینم,هری معمولا تند راه نمی رفت.

دو دقیقه ای بعد بود که او خواست نزد من بنشیند و حتی کمی خم شد,اما کسی که کنارم نشست هری نبود.

برگشتم و با زین مواجه شدم,که هری را آرام هل داده و به جایش نشسته بود.حیرت زده شده بودم.هری هم تعجب کرد,و به همین خاطر چندثانیه فقط به زین خیره شد.

او ولی انگار بی تفاوت بود:چیه؟

نایل نیم خیز شد و به تندی گفت:مجبور بودی هلش بدی؟چه فرقی داشت کجا بشینی؟

لبخندی از همان تلخ های زورکی روی لب هری نشست:نکن نایل,زینو میشناسم,دوستمونه.شوخی میکنه.

نگاه زین و نایل به او,هردو توأم با سوء ظن بود و با این حال هیچ یک حرفی نزدند.جیجی که در آن میان سوی دیگر زین نشسته بود,به هری اشاره کرد تا کنارش بنشیند.

نمی دانستم چرا,جمع در سکوت غریبی فرو رفته بود.

For your eyes only [L.S]Where stories live. Discover now