1

2.8K 478 112
                                    

سلااام
خوبین؟ چه خبر؟!
امروز میخوام پارت اولو شروع کنم
لطفا لطفاااا کامنت بدین
میخوام نظرتونو بدونم واسم مهمه
و اینکه امیدوارم لذت ببرین
اگه کامنتا و ووتا خوب باشه...
ریتم مشخص میذارم و زودتر تموم میشه 😊
....

"بابایی جورابم قایم شده..."

ظرف رو روی کابینت گذاشتم و سمت اتاقش راه افتادم...

وقتی وارد اتاقش شدم با اولین قدم یکی از لگو هاش رفت زیر پام درحالی که ناله میکردم و لنگ میزدم سمتش رفتم و از روی تخت که برعکس دراز کشیده بود بلندش کردم درست نشوندمش

"دیون...این آخرین باره دارم اخطار میدم...بار دیگه که سعی کنی اینطوری دراز بکشی میوفتی و گردنت میشکنه..."

"ولی بابایی جورابم نیشت"

"نیست پسرم...نه نیشت بگو..."

"نیسشست"

"آفرین"

موهای لخت بلوندشو بوسیدم و از توی کمدش یه جفت جوراب تمیز برداشتم و سمتش رفتم

"خیلی خب بیا لباساتو بپوش که باید بریم دیره"

سرشو تکون داد ایستاد

تیشرتشو دراوردم و پیراهن پارچه ای مهدکودکشو پوشوندم و بعدش شلوارکشو و کمربندشو بستم
روی پام نشوندمش و جوراباشو پوشوندم

"میسی بابایی جونم"

محکم سرمو بغل کرد و من گردنشو بوسید

از جام بلند شدم و اینبار با ابتکار از بین لگوها و اسباب بازی های درهمش رد شدم و از اتاقش خارج شدم

ظرف غذاشو جمع کردم و توی کیفش گذاشتم
دم در با امیلی مشغول بازی بود اون سگ از دیون سنش بیشتره و من از این حوصله ی این سگ متعجبم...

کیف دیون و کیف خودمو برداشتم و سمتش رفتم

"خب از امیلی خداحافظی کن بریم"

"بابایی اون پیسره کیه؟!"

به انگشت کوچیکش که به خونه ی کناریم اشاره میکرد نگاه کردم خم شدم و توی بغلم گرفتمش

"بدو بریم حتما همسایه ی جدیده وقتی برگشتیم باهاش آشنا میشیم باشه؟!"

"بوشه"

بعد از اینکه رسوندمش مهد کودک رفتم سر کارم

اسم من زین مالیکه و با پسرم دیون مالیک که سپتامبر امسال میشه 4 ساله زندگی میکنم

من پارسال از همسرم جدا شدم و از اون موقع تنها پسرمو نگه میدارم حس میکنم از دیون نباشه منم نیستم

اون انقدر زندگیمو شلوغ کرده که یادم میره قبل از دیون زندگی دیگه ای داشتم

تمام مشغلم خوشحال نگه داشتن دیون تمیز نگه داشتن دیون غذا خوردن دیون خوب آموزش دیدن دیونه

Daddy And Love / Ziam ~ By: Atusa20Where stories live. Discover now