3

2K 409 101
                                    

سلام خوبین؟
میشه اگه از بوک خوشتون میاد دوستاتونو تگ کنین بخونن؟!
کامنتم بدین بهم نظرتونو راجع به روند بوک میخوام بدونم 😁

....

هر کاری میکنم خوابم نمیبره...نه من نمیتونم با لیام وارد رابطه بشم...

بخاطر دیون اون بچه اس و درک همچین رابطه ای براش سخت میشه من نمیخوام بچمو اذیت کنم
گرچه دیون خیلی دوسش داره ولی نه من نمیتونم...

"بابایی...دیون خوابش نمیبره.."

"بیا اینجا عزیزم"

بغلش کردم و کشیدمش توی تختم و سرشو گذاشتم روی بازوم چشماشو بست تا بخوابه پیشونیشو بوسیدم

"خوب بخوابی عشق بابا"

اسم من زین مالیکه و من همراه پسرم دیون مالیک زندگی میکنم...تازگیا حسای عجیبی به همسایم که از قضا یه پسره دارم...

امروز من تعطیلم ولی دیون تعطیل نیست...تمام روز توی خونه موندم و خونه رو تمیز کردم و به کارا رسیدم

سعی کردم از خونه نرم بیرون تا به لیام برخورد نکنم

نمیخوام جوری رفتار کنم انگار اتفاقی نیوفتاده ولی نمیخوامم جوری رفتار کنم که لیام فکر کنه منظور خاصی داشتم

موقع تعطیل شدن دیون امیلی رو باز کردم تا پیاده بریم و این سگ بیچاره هم هوا بخوره

دم در مهد کودکش ایستادم تا تعطیل بشه وقتی تعطیل شد مثل همیشه اولین نفر اومد بیرون دویید سمتم و بغلم کرد

"سلام باباییی"

"سلام عزیزم حالت چطوره؟!"

"خوبم اوه بریم گلدش؟!"

"آره میای؟"

"آره آره...بعدش بییم خونه پیش لیوم"

دستشو گرفتم و شروع کردیم به قدم زدن

"نه بعدش میریم خونه فیلم میبینیم فقط من و تو..."

"نه بیم خونه لیوم"

"دیون وقتی میگم نمیریم یعنی نمیریم"

"ولی دیون دوس داره بره"

"ولی بابا دوست نداره بره"

"بابا لیوم دوس نداره؟"

"دوس داره ولی نمیخواد بره اونجا"

"نه بیم...بیم ... بیم..."

"نه..."

"من میخوام برم"

دستشو از دستم کشید بیرون و چشماش پر از اشک شد

"دیون من باباتم ینی حق ندارم یه شب توی خونه خودم باشم؟"

"من میخوام برم پیش لیوم"

و شروع کرد به دوییدن من هم شروع کردم به دویدن ولی امیلی توی جای خودش موند و همراه من حرکت نکرد

Daddy And Love / Ziam ~ By: Atusa20Where stories live. Discover now