🌸پارت هفتم🌸

1.6K 428 113
                                    

جونگین تلفن رو قطع کرد و به چهره همیشه پوکر دوست پسرش که به فاصله دو متر روی کاناپه جلوش نشسته بود خیره شد و گفت:

-چیزی شده؟

-نه

کیونگ بی حوصله اعلام کرد و نگاه ناراضیشو از دوست پسرش که این روزها زیاد براش وقت نداشت، گرفت.

جونگین به کیونگ نگاه کرد و با نیشخندی که به کیونگ یه حسی بین ترس و خواستن رو تزریق می کرد، گفت:

-کیونگی کاش هی یادت نمی رفت که ما خیلی وقته از مرحله اشنایی گذشتیم و دوسال هم از رسما قرار گذاشتنمون میگذره!

کیونگ با خودش فکر کرد:« بک اگه این رو تو میدید دیگه جرئت نمی کرد اونجوری پشت سرت حرف بزنه!» ولی با این همه فعلا یکم از دوست پسرش دلخور بود پس تصمیم گرفت تو همون حالت قهر و اشتی سرکنه واسه همین گفت:

-میرم بخوابم امروز خیلی خسته شدم!

-و کی گفته من اجازه دادم بخوابی سویا؟

کیونگ که تقریبا نزدیک راه پله منتهی به اتاق خواب بود چرخید و بهش نگاه کرد.

    با اینکه هر چند ماه یه بار به خاطر مسئولیتی که در قبال وصیت مادرش مبنی بر کمک به گرسنگان سراسر دنیا داشت، مجبور میشد تایم پرمشغله ای رو بگذرونه و قبلا هم دلیلش رو براش توضیح داده بود ولی دوست پسرش ناخواسته ازش دلخور میشد.

    خودش هم خوب میدونست که کیونگ لوس نیست فقط حال بدشون بهم می افته و باعث میشه یکیشون این وسط برنجه.

    جونگین تلفنش رو روی میز کوچیک کنار دستش گذاشت و با دست روی پاش ضربه زد.

     کیونگ نفس عمیقی گرفت و با شونه های افتاده به سمت دوست پسرش که واسه نشستن روی پاهاش بهش اشاره کرده بود، رفت.

     دستاشو دور گردنش حلقه کرد و خودشو روی پاهاش جا داد.

      جونگین دستاشو پشت کمر دوست پسرش قفل کرد و گفت:

-کیونگ می دونی که دوستت دارم دیگه! نه؟

-جون آ میدونم... و میدونی که منم دوستت دارم ولی...

جونگین خودش رو بالا کشید و بوسه ارومی رو به لب هاش نشوند.

شاید فقط یه برخورد سطحی صدادار لب هاشون بود ولی باعث شد تمام حس های بدشون از بین بره.

-کیونگ میدونم که واسه حرفای مامانت هنوز هم ناراحتی ولی بهش زمان بده. درست میشه. اون با این عقاید بزرگ شده. یکم بهش فکر کن... این خودخواهیه که انتظار داشته باشیم ما رو هر جور که هستیم قبول کنن... این از دوست داشتن زیادشون میاد... ولی یه روزی طرز فکرشون راجع بمون عوض میشه. بهت قول میدم.

و دستش رو نوازش وار روی کمر کیونگ بالا پایین کرد.

تو تمام این لحظه ها که جونگین جملاتش رو جلو می برد، هیچ کدوم نگاهشون رو از هم نگرفتن و بالاخره با تموم شدن جملش کیونگ خم شد و لب هاش رو روی لب های دوست پسرش که خوب بلد بود چجوری ازشون استفاده کنه تا حالش خوب بشه، گذاشت...

🏥𝐖𝐡𝐢𝐭𝐞 𝐇𝐞𝐚𝐫𝐭𝐬🤍Where stories live. Discover now