🌸پارت بیست و یکم🌸

2K 402 351
                                    

اریم خسته تر از همیشه از بیمارستان بیرون اومد. به اطرافش نگاه کرد... به طرز مشکوکی همه چیز اروم به نظر می رسید و این وقتی که دوستش گفته بود که به احتمال زیاد امروز می رسه یکم زیادی غیر عادی بود...

قطعا انتظار هر چیزی رو داشت... حتی اگه از اسمون یه شهاب سنگ هم جلویِ پاش سقوط می کرد عادی تر از این ارامش پیش روش بود.

و چند لحظه بعد انتظاراتش براورده شد. اون هم با دستی که با عشق خالص روی سرش فرود اومد..

-اریماااااا دلم برات تنگ شده بود!

اریم با پوکرترین حالت ممکن چند لحظه به جلوش خیره شد و بعد پاهای بی حسش رو حرکت داد و چرخید و به دختر چشم درشت روبروش نگاه کرد...

حتی از چشماش هم شرارت بیرون می ریخت...

-تو باز اومدی؟! خدایا چرا؟! واقعا چرا با من اینکارو می کنی؟! به کدامین گناه کوفتی اخه؟!

"یورا" بلند بلند خندید و دستشو دور شونه دوست خرخونش حلقه کرد و گفت:

-یااااا این چه طرز خوش امد گویی به عشق بی گناهته ، اون هم بعد چهار سال؟؟

-فکر می کردم اونجا درسای روانشناسی به خودت هم کمک میکنه یکم بزرگ شی یا حداقل دیگه خُل نباشی...!

و بعد حلقه کردن دستاش دور کمر بهترین دوستش که به حد مرگ هم دلتنگش بود با یه لحن سوزناک و قیافه عاجزی که به خودش گرفته بود جملش رو تموم کرد:

-ولی خب میدونی هیچ وقت هیچ چیز اونجوری که من ارزوشو داشتم پیش نرفته...!

این سبک خودشون بود... هردوشون به خوبی با مدل ابراز علاقه خودشون شناخت داشتن...

یورا دوستش رو خوب میشناخت ، ازش جدا شد و بلند تر خندید. و در حالی که قیافه متفکری به خودش گرفته بود گفت:

-اریما...؟ دیشب غذا چی خوردی فکر می کنم همش رو دلت مونده!

دخترک سکس تراپ بعد چشم غره حرصی به دوستش بی ربط پرسید:

-کی رسیدی؟؟

-دیروز... ولی خب تا همین الان خواب بودم! الان هم فقط به عشق دیدن تو از تخت نازنینم دل کندم...

دختر دیگه چشماش رو چرخوند و بالاخره لبخند زد. به هر حال یورا بهترین دوستش بود... درسته که یذره دلخور از تماس نگرفتن های دوستش قصد تلافی کردن رو داشت ولی خب حقیقتا دلتنگی اجازه نمیداد از پس این عملیات انتحاری تلافی کردن به خوبی بر بیاد...!

-مامانم و بابام رو دیدی؟!

دختری که دو روز هم نبود به کشورش برگشته نگاهش رو از چشمای دوستش دزدید و اه زیر لبی کشید. اون تنها فرد بعد از بک بود که راجع به رابطه داغون اریم با خانواده اش خبر داشت.

🏥𝐖𝐡𝐢𝐭𝐞 𝐇𝐞𝐚𝐫𝐭𝐬🤍Where stories live. Discover now