.
.
.
.
فلش بک **
Zayn's mind :
ن:تو تنفر انگیزی زین.
ز :جونننن من عاشق تنفر توهم بیبی 😋❤️
ن:داره تاریک میشع برگردیم خونع پیش رز نگران میشع هااا...
داشت شروع میکرد به حرف زدون اینا گفتم یکم اذیتش کنم 😋😈
یهو بلند شدم از رو لب پشت بوم اومد پایین و دستاشو گرفتم بلندش کردم با تعجب نگاه میکرد درحالی که دو لبه واستاده بود.
ن:چیکار میکنی؟"-"
ز:فکن قراره از رو پشت بوم بیفتی دوست داری به پشت بیفتی یا با صورت؟
ن: در حال حاظر دارم از این حرف میترسم.
ز:زود باش بگو دیگه
ن: زین اینطوری نکن یهو من میترسم"-"
ز: میخوای امتحان کنی بزار کمکت کنم.
دست گرفتم دور کمرش یکم به عقب هولش دادم. دست گرفت به یقمو جیغ میکشید.
ز: خره من که نمیندازمت پایین.
ن: زیننننننننن گوه خوردم منو ببر پایین
یهو گشیدمش جلو رفت بود بغلم چشبید بهم.
ن:عوضی اشغال کثافت.... توومیدونی من از این کارا میترسم...
ز:منم عاشق اینم که بترسونمت. تا بعدش بپری تو بغلمو سفت بغلم کنی😋❤️
ن: الان نشونت میدم خیلی دیوثی فقط واستا.
از رو لبه اومد پایینو دنبالم گذاشت.
تمام راهرو داد میزدو فحش میداد منم میخندیدم ی رفتم طرفع زیرزمین ... مثل اینکه این مدرسه هه نیمه تخریب شده بود.
ی گوشع زیر راه پله قایم شدم... چون میدونستم از تاریکی میترسع.
ن:زیننننننننن کجایی
از رو پله ها اروم اومد پایین
ن:زین اصلا خوشم از این بازی نمیاد...من برمیگردم بالا.
داشت عقب عقب میومد طرف پله .منم از فرصت استفاده کردمو پریدم پشتش و جلو دهنشو گرفتمو کشیدمش توی اتاق.
با اینکه دهنشو گرفته بودم جیغ میکشید 😐😑
در گوشش اروم گفتم.
ز:هی پسر خوشگله نمیخوام بخورمت که . دستمو اروم برداشتم دیدم تکون نمیخوره صدای حق حق ازش بلند.
ز:نایل گریه نمیکی که😐 فقط شوخی بود. باشع...
دستشو گرفته بود رو صورتشو گریه میکرد.
بقلش کردم.
ز:ببخشید بیبی فقط داشتم شوخی میکردم. باشع؟ اصلا گوه خوردم غلط کردم خوبع... دیگه گریه نکن باشع.
خیلی سریع گریش قطع شد اروم دستاشو از رو صورتش برداشت.
اصلا گریه نکرده بود😐
یهو زد زیر پام افتادم
رو زمین ولو شدم😑 پرید روموو شروع کرد به قلقلک دادنم..
ن: دیدی...دیدی ریدی😜😋...به غلط کردن افتادی که 😛😛
داشتیم از خنده قش میکردیم .
قلط زدم روش.
دستامو کنار سرش ستون بود
هنوز خنده رو لباش بود و چشمای ابیش خندون تر بود...
خیره شده بودم به فیسش.
لبخندش محو شد
دستاشو دور گردنم حلقه کردو کشیدم پایین
پیشونیمون بهم چسبیده بود دماغمو رو دماغش کشیدم و ی نیشخند زد.
خواست ببوستم سرمو بردم بالا پیشونیشو بوسیدم و ازش فاصله گرفتم.
نشستم رو شکمش
ن: هی.میدونم داری به چیزای بدبد فکر میکنی. عیب نداره. تو راست میگی بچه ای که وارد رابطه بشع دیگه بچه نیست🙂
ز: بیخیال جوجه ... این حرفا برای تو ضرر داره😂پاشو بریم
ن:عاع عاع.نمیخوام☹️
ز:هی به نفعته منو تحریک نکنی جوجه😄خودت میدونی کنترولی رو کارام ندارم😈📿
YOU ARE READING
forbidden love
Fanfictionماجرای یک عشق ممنوعه.... این عشق کاملا ممنوع و غیر قابل توصیفه چرا که این عشق بین دو پسره ... نه تنها اینکه اون دو پسرن بلکه خیلی نزدیک تر از دو پسر معمولی ان اونا..... . . . ((((برادر ))))هستن