[19]

41 2 0
                                    

.
.
.
.
فلش بک ****
Zayn's mind :
از خونع زدم بیرون
مستقیم بدون اینکه بهش نگاه کنم از جلوش رد شدم .
ن:هی زین...زین صبر کن
جوری فرار کردم که هر چقدر تلاش کرد نتونست بهم برسه
نمیخواستم بهش فکر کنم فقط دوست نداشتم برای چند روز ببینمش
نه اینکه کار بدی کرده باشه،نه...
چون میترسم خودم کار بدی بکنم که بعدا پشیمون بشمو اون موقع دیگه هیچ کاری از دستم بر نمیاد.
خودمو تو جنگل گمو گور کردم.... تا نزدیکای شب.
نمیخواستم برگردم ولی میدونستم اگه شب تو جنگل بمونم رز نگران میشع بعدا توضیح ی دلیل قانع کننده برای اون سخت تره.
ز:هوف... فاک به این زندگی-_-
پاورچین پاورچين رفتم تو...
از پله های راهرو رفتم بالا و در اتاقو باز کردم
همجا خیلی ساکت بود... این سکوت تنها ی دلیل داشت...
که اون خوابیده بود :")
متکا رو جوری سفت بغل کرده بود انگار که میخواست خفش کنه.
باور نکردنی بود!! داشت خوروپوف میکرد :]
خروپوفای کوچولو ... خیلی بامزه شده بود
موهاش ژولیده تو صورتش بود
اروم زدمشون کنار خواستم رو پیشونیشو ببوسم که غلت زد.
ترسید بیدارش کنم... فاصلمو باهاش حفظ کردم.
رو زمین کنار تخت دراز ژاکتمو گوله کردم گذاشتم زیر سرم.
چشمامو بستم تا خوابم سنگین میشد ی خروپوف بلند میکشید خوابم پاره میشد
ز:هوففف بچه از دست تو😑😩
ی جوری خورناس میکشید انگار هیچوقت نمیخواست خفه شع://
دستامو گذاشتم رو گوشم با هر بدبختی بود چشمامو بستم.
.
پایان فلش بک ****
.
Niall's mind :
انگار تو سر ی بمب ترکیده بود
چشمام میسوخت و به روز باز میشود.
هنوز خوابم میومد...
تو فکر این بودم که مشکل زین دقیقا چیع؟!
منظورش از خداحافظی چی بود؟!
تمام مسیر مدرسه ام صدای فک زدن پن مخمو تیلیت کرد
پن: به نظرت اون بوده یا نع ؟
ن:چی؟
پن: نیم ساعته دارم واسع تو فک میزنم خنگ خدا... هواست کجاس پس؟؟
ی خمیازه طولانی کشیدم.
ن:همی......ینجا...
پن: چشمات پف کرده... دیشب چند خوابیدی؟
ن:یادم نمیاد .پف چشمامم مال مشتهای ویلهلم
پن: ویلهام؟😐 منظورت ویلیامه
ن: عا
پن:اوپس😅 یادم رفته بود ازش کتک خوردی... تا اونجایی که یادمه فقط ی چشمتو بادمجون کاشته بودا دوتاش پوف قرمز🤔
نکنه... گریه کردی؟
نمیخواستم جواب بدم .امکان داره گریم بگیره.
.
پن: چته پسر؟؟ چرا فاز غم گرفتی انگار؟!
ن: من خوبم :)
پن: به نظر که نمیای. میخوای حرف بزنیم!؟
ن: میشع موضوعو عوض کنی
پن: اوکی ولی بدون من راز دار خوبیم.
.
.
رسیدیم به مد تو حیاط دوباره اون پسره رو دیدم
ی جوری نگام میکنه و بهم خیره میشع انگار طعمه اشم
مخصوصا نیشخند شیطانی کنار لبش بود . دقیقا اینو میرسوند که میخواد ی گوهی بخوره :||
دلم نمیخواست اصلا ببینمش.
.
زنگ اول ازمایشگاه داشتیم
تمام مدت تو فکر زین بودم و با لوله ازمایش بازی میکرم
تنها چیزی که متوجه شدم این بود که پن ی خرخون واقعی:/
.
.
.
زنگ دوم تربیت بدنی....
هوففف ی چیزی که واقعا دلم میخواستم این بود که هیچکی رو نبینم
یا بهتر بگم... هیشکی منو نبینه :)
.
از زیر تمرین جیم شدم
پشت حیاط مد قدم میزدم و سنگ خورده هارو با پام شوت میکردم
که جلوم مث جن سبز شد.
درجا سرعت راه رفتمو زیاد کردم
تا از کنارش رد شدم مچ دستمو گرفت
کشید منو طرف خودش چسبوند به دیوار
ن:اوخخ
+عوع کجا با این عجله^^؟
ن: هی ولم میکنی یا..
بهم نزدیک تر شد
+یا چی... نکنه میخوای گاز بگیری^^!؟
.
خدایی اصلا حوصله کل کل با این یکی رو نداشتم-.-
ی نفس عمیق کشیدمو بدون اینکه تقلا بکنم یا خودمو متعجب نشون بدم
ن: میدونی چیع؟ من اصلا اعصابتو ندارم. هر کاری میخوای بکنو گمشو برو.
+ینی میتونم بوست کنم و...
ن:برام هیچی مهم نیست. فقط دیگه دوروبرم نباش.
+اون همه روحیه شیطونی و حاضر جوابیت کجا رفته؟؟
ن: اون نایل دیشب مرد. پس دیگه بکش برون ازش.
تقریبا دوباره ی میلی صورتمون فاصله داشت
فقط تو چشمام زل زده بود
ی سکوت افتضاح مزخرفی بینمون بود
خیلی سرد بهش زل زدم
مثل ی علامت سوال گنده بهم نگاه میکرد.
ن:خسته نشدی؟
+گریه کردی؟
جواب ندادم
سرمو ی طرف دیگه کردم گوشع لبمو گاز گرفتم که ی وقت گریم نگیره.
ازم فاصله گرفت و با انگشتش چونمو طرف خودش کرد
+هی...منو ببین...لازم نیست نگه اش داری بریز بیرون.
اینو که گفت انگار کارت سبز برای گریه بهم دادن ...منفجر شدم
اصلا نمیتونستم جلو خودمو بگیرم ... نه
در اصلا... نمیخواستم بگیرم.
بلند بلند گریه میکردم
حق حقام تمام حیاط مد رو گرفت
ن:من...م..ن...من...نمی...تونم...دیگه.
.
مشخص بود دستوپاشو گم کرده
با نگرانی بهم نگاه میکرد دستش رو شونم گذاشت و سعی میکرد ارومم کنه
+بیا اینجا...بیا... بیا تو بغلم.
تا ی کوچو منو کشید جلو خودم مستقیم رفتم تو بغلش و سفت به تیشرتش چسبیدم.
برام مهم نیست داره درموردم چی فکر میکنه
فقط دلم توجه میخواست. خیلی هم میخواست
سرمو بیشتر تو سینش فشاوردم
ن:ا...خه...چ...را..چرا
.
محکم محکم... جوری که انگار میخواست خفم کنه، بغلم کرد
منم دستامو درو کمرش حلقه کردم بیشتر سرمو تو سینش فرو کردم.
+هرچی تو دلته بریز بیرون پسر.
.
.
.
ی مدت همونطوری
همونجا بود
یکم اروم شدم .
هنوز نفسم تیکه تیکه بود.ولی دیگه گریه نمیکردم
+بهتر شدی؟!
سرمو از تو سینش کشیدم بیرون و تو چشماش خیره شدم.
ن:یکم
شروع کرد به خندیدن.
ن:به چی میخندی¿¡
+ابدماغت تمام پیرهنمو به فاک داد😂
نگاه کردم دیدم ابدماغم مثل ادامس از دماغم به تیشرتش چسبیده.
همش میخندید منم ناخوآگاه میخندیدم... یکم از اون وضعیت خجالت میکشیدم.
خندش که تموم شد ابرو هاشو بالا انداخت و به من نگاه میکرد.
چشمامو ریز کردمو دستمو کردم تو موهام به حالت پشیمانی میخندیدم
ن: sorry 😅
صدام تو دماغی شده بود.
دوباره جفتمون زدیم زیر خنده
.
+تو خیلی بامزه ای پسر. راستی من "دنیلم"... میتونی "دن "صدام کنی!
دستشو به نشانه دست دادن به طرفم دراز کرد
اب دماغمو کشیدم بالا  و دستشو گرفتم.
.
ن:منم نایلم!
.
.
.
.
.
.
___

forbidden love Where stories live. Discover now