part 1: ok... I'm testing.

7.4K 776 29
                                    

_ببین جنده جون... من دلم میخواد وقتی دارم رو تخت میکوبم تو کسی از ببین لبای قلوه ایش... که واقعیم هست... نه این که به زور هزار تا عمل قلوه ایش کرده! ناله های کشیدشو بشنوم!..
دستش رو روی گونه برامده دخترک کشید...
_ولی لعنتی تو کلا فیست رو کوبیدی از اول ساختی!
از صورت هلش داد و روش رو سمت پیشخون بار برگردوند...
_ولی نامجون من, دوست دارم!!!
چشماش رو بست و همزمان که به صدای تیکه های یخ توی لیوان ویسکی بربنش گوش میداد با جوابش تو دهن دختر کوبید
_و دلیل میشه منم دوستت داشته باشم؟!
نیشخند صدا داری زد!
_من میام بار بکنم خالی شم عزیزم!  حالام گمشو حوصلم سر رفت!
صدای هق هق های دخترک کماکان دور شد... و متصدی بار، بار دیگر به نامجون نزدیک شد...
_فکر نمیکنی باید حرفمو گوش کنی؟!  اونطرف بار شاید چیز جذاب تری پیدا کنی ها!
لیوان سنگین ویسکی رو یه ضرب بالا داد و بعد کوبیدنش رو پیشخون به سمت تهیونگ هل داد...
_صد بار بت گفتم! اینم صد و یکبار! چرا وقتی میتونم دو تا ورودی برای انتخاب داشته باشم، برم و سینه های تخت و بدنایی مث بدن خودم رو انتخاب کنم؟! من گی نیستم میفهمی؟!
پسرک کوچیکتر لیوان رو برداشت و بعد از پر کردنش سمت پسر مو بنفش هل داد...
_نه نمیفهمم!  مگه امتحان کردی؟  هر موقع امتحان کردی و خوب نبود بهت اجازه میدم تا حد مرگ بزنیم!  ولی اگه خوب بود حاظری بم بدی؟!
و با لبخند شیطانی به فرد مقابلش نگاه کرد...
نامجون شوک زده به دوست دوران دبیرستانش خیره بود
_دیوث... مشخصا نخیر!  دادنیم در کار باشه کسی که میده تویی نه من!
لیوان دیگه ای برداشت و شروع به خشک کردن و لکه گیریش کرد...
_پ حالا که میدونی امکانش هست که خوشت بیاد و به گا بری برو یه تست بکن... احمق.
لیوان پر شده رو برداشت و از پشت پیشخون بلند شد...
_لعنت بهت که درست حرف زدنم بلد نیستی...
درِ بین دو بار حدود دو متر باهاش فاصله داشت... دلشو به دریا زد و با خودش گفت
*فوقش خوشم نیومد سر تهیونگ تلافی میکنم.
از در رد شد و با صحنه رقص یه پسر مواجه شد...
شلوارک کوتاه، پوست سفید، و بدن نرم...
موهای بلوندش هر بار که روی میله میچرخید توی هوا پریشون میشد...
چشمش رو از اون صحنه خیره کننده گرفت و توی فضای بار چرخوند...
هیچ زنی دیده نمیشد!.. فقط پسرای خوشگل و معمولی و مردای پیر و جوون دیده میشدن...
اما بین همه اونا چشمش به یه فرد افتاد... یکی از پیشخدمتا... اما خیلی زود ناپدید شد و نتونست چهرش رو کامل ببینه.
یکی از میزای وی آی پی رو انتخاب کرد و منو های روی میز رو رصد کرد...
یکی از منو ها برای نوشیدنی بود... اما یکی دیگه مخصوص سفارش همراه بود!
*عه چه جالب...
_میتونم کمکتون کنم؟!
سرش رو بالا اورد و... خب خودش بود... صاحب اون بدن که جذبش کرده بود...
تکیه داد...
_مطمعنی میتونی کمک کنی؟
پسرک گیج به چهره نامجون خیره بود...
_خوب میتونم اول درخواستتون رو بشنوم؟
دستش رو رو لبه لیوان تاب داد...
_همراهیم کن!  کل امشب...
پسرک مو مشکی شوک زده شد! و تو ذهنش داشت دردسر های گذشتش رو مرور میکرد... تو ذهنش یه جمله میچرخید
*اگه اینم رد کنم و بخواد به زور مجبورم کنه... ایندفه کی نجاتم میده! 
نامجون نگاه غمزده پسر رو خوند...
_مجبورت نمیکنم!
جرعه ای نوشید...
_ اجبارش، لذتی برام نداره... من که سادیسمی نیستم!
سکوت بر قرار شد...
_البته میتونم دو تا سه برابر پولی که یه شب اینجا در میاری رو به پات بریزم!
سرش رو چرخوند... و در جواب گفت...
_من دارم اینجا بدهی پدرمو صاف میکنم...  فک نکنم بشه بپیچونم...
چشمای پسر مو بنفش درخشید...
_اوه... و اگه بتونم از شر اون بدهی خلاصت کنم چی؟
گوشای پسر بزرگ تر تیز شد و به چشمای مشتاق نامجون خیره شد و اخم کمرنگی رو پیشونیش نشست.
_چطور؟
پسر کوچک تر در حالی که لبخند جذابی روی لبش میشوند جواب داد...
_فقط کافیه اون روی شیطونت رو بهم نشون بدی... من از رابطه های هات خوشم میاد...

Capricious boyWhere stories live. Discover now