part 6: takeover

5.3K 720 78
                                    

عشقای مننننننن عزیزانننننممممم اصلا انتظار نداشتم انقدر زود برسهههه😭😭😭😭
ببخشید که بد قول شدم و بهتون اعتماد نداشتم
برا جاییزتون این پارتو تا اخر پیش بردم💙💙💙
و اینگونه داستان ما کامپلیت میشود!
داستانای دیگمم بخونید!
و یه داستان قشنگ و جدید ویمین... نامجین... تو راهه😈
فعلا خلافظ عشقولیای منننن.
_______________________________________

دکمه و زیپش رو باز کرد... که نامجون کارش رو راحت کرد و بقیش رو خودش از تنش بیرون کشید... دکمه شلوار لی مشکی جین خیلی وقت بود که باز رها شده بود و شلوار در حقیقت بهش آویزون بود...
با یه حرکت رنگ مشکیه شلوار به سرامیک های سرمه ای و سفید کف اتاق پیوست.
حالا... فقط با یه لباس زیر مقابل هم بودن... چشم های نامجون حریصانه بدن بلورین زیرش رو رصد میکرد و جین نگاه متزلزلش رو سر تا پای نامجون میکشید.
_نمیخوای حرکتی بکنی؟!
نامجون لبخند دلربایی زد...
_خیلی مشتاقی؟!
جین نگاهش رو، روی چشم های خمار نامجون فیکس کرد
_میخوای اذیتم کنی؟!
خنده نامجون عمیق تر شد...
_بستگی به خودت داره پرنسس.
جین حرصی از طرز جواب دادن نامجون... دستاش رو دور گردنش حلقه کرد و سرش رو پایین کشید... لبهاش رو روی گردنش قرار داد و پوست برنزه گردنش رو به دندون کشید...
به وضوح صدای ناله ریزی رو از پسر کوچیک تر شنید... عقب اومد و به رد ارغوانی تیره ای که قطعا بعدا رنگ بنفش به خودش میگرفت نگاه کرد.
_تا تو باشی جواب منو درست بدی!
و این شروع جنگ بوسه ها بود گاهی نوک سینه های جین توسط لب و دندون نامجون دریده میشد و گاهی شکم و سینه های نامجون پذیرای رد رنگین بوسه های جین میشد...
نامجون با فشار روی باکسر سفید رنگ جین تحریک شدنش رو بهش گوشزد کرد... تصمیم گرفت مثل یه پسر خوب درخواست کنه
_شروع کن... لطفا...
پسر کوچک تر مالش هاش رو سرعت داد و باعث شد ناله های جین کشدار تر و بی قرار تر بشن...
_تمومش کن این بازیه کثیفو... درد دارررمممم.
نامجون با لبخند معنا داری جلو رفت و لب های جین رو به بازی گرفت.
باکسرش رو بدون این که متوجه بشه پایین کشید و دستش رو روی عضو خیش شده از پریکامش کشید!
ناله بلد جین تو دهن نامجون خفه شد و ناخوناش پشت کتف و بازوش رو خراشید.
چند بار عضوش رو پمپ کرد و دست از کار کشید...
ناله اعتراض آمیز پرنسسش داغ ترش کرد...
دستش رو زیر بدنش برد و انگشت اشارش رو روی ستون فقراتش تا باسنش پایین کشید...
_خوشمزه خواستنیه لعنتی.
جین قوسی به کمرش داد و دستاش از شدت ضعف ناشی از لذت روی ملافه کنارش چنگ شد... حتی قدرت حرف زدن هم نداشت.
دستاش پایین تر لغزید... بدون هیچ رحمی دوتا از انگشت هاش رو واردش کرد...
ابروانش از درد سریعی که بهش وارد شد گره خورد و مشتش روی ملافه یاسی پررنگ گره تر شد؛ حواس خودش رو پرت کرد
_کلا به مشتقات  بنفش علاقه داری؟!
دست آزادش رو از زیر شونه های پهنش رد کرد و سمت خودش بالا کشید... حرکات دستش رو آروم شروع کرد...
_اره... ترکیب قدرتمندی داره...
لب هاش رو روی سرشونه جنتلمنش گذاشت و دندون هاش رو از درد توی پوستش فرو کرد...
_چه ترکیبی...
صدای خمارش هر دقیقه بیشتر روی نامجون تاثیر میزاشت. حرکات دستش رو قیچی وار تغییر داد و جواب عشق ضریفش رو داد
_ترکیب قرمز و آبی... خون و اصالت... و حالا یه معنی جدید هم داره!
وقتی حس کرد به حد کافی آمادش کرده دستاش رو بیرون کشید... و کنار بدن معلق جین که حایل کرد.
_عشق و منطق.
زبونش رو روی لب های ورم کردش کشید و برای بار هزارم متوجه شد در برابرشون سست عنصر تر از مست ترین شرابخواران دنیاست.
سرش رو روی بالشت سفید رنگ گذاشت و نوازش بدنش رو از سر گرفت.
باکسر خودش هم در آورد تا از فشار بدی که روی پایین تنش بود خلاص بشه...
دید جین،  از لذت خمار و تار بود...
_نمیخوای راحتم کنی؟!
پاهاش رو دور کمر نامجون حلقه کرد...
روی بدن ضریفش خیمه زد و همزمان با تنظیم عضوش، لبای پفکی و شیرینش رو به لب گرفت اما با وارد شدنش... طعم گس خون تو دهنش پیچید...
نفسش بند اومده بود و لبای نامجون رو بین دندون هاش میفشارد...
پشت کمر نامجون ده خط طولانی ضربدر مانند حاصل کشش ناخون های پسرک به وجود آمده بود!!!
کامل عضوش رو وارد بدن باکره فرشتش کرد و از تنگی، داغی و حتی دردی که لبهاش داشت لذت میبرد.
چند ثانیه گذشت و بدن عروسکش از انقباض در اومد.
شروع به حرکت کرد... هنوز چهرش جمع شده بود... انقدری قلبش درد گرفته بود که کمکم داشت پشیمون میشد... اما لحظه اخر...
چشمش تا آخرین حد باز شد و ناله درد ناکش در ناله پر لذتی که نا خوداگاه از دهانش خارج شد، حل شد.
_آااااححححح... د... دوباره... دوباره اونکارو بکن...
دستاش دور گردن پسر کوچیک تر گره شد و سرش رو تو گردنش فرو برد...
_لطفا دوباره تکرارش کن... می... میخوامش...
نامجون سر در گم دوباره حرکت قبلش رو تکرار کرد... صدای پر از لذت پسرک ظریف قلبش رو پر کرد.  دوباره و دوباره تکرار کرد...
صدای خفه شده جین تو گردن نامجون نا مفهوم بود اما به خوبی مقصود جمله رو میرسوند.
_لعنتی... حس.. حس عجیبیه!  فک، فک کنم دارم میام.
پسرک مو ارغوانی سرعت حرکاتش رو بیشتر کرد و ستاره ها جلوی دید جین رو گرفتن...
با رضایت بین شکم جفتشون خالی شد و کمی بعد... گرمی ملایمی رو درون خودش حس کرد...
چند دقیقه بعد در حالی که تمیز و خسته همدیگه رو به آغوش کشیده بودن و جین سعی داشت دستاش رو از آستینای بلند پیراهن سفید نامجون رد کنه تا راحت تر باشه چشمای خستش روی هم افتاد و آخرین کلمات هم به زبون آورد
_رنگ موهات رو دوست دارم... حس قدرتش... کاملا... حس.. میشه!
پتوی لطیف رو تا روی شونه هاشون بالا کشید و بوسه ای روی شقیقه اش زد...
_منم کل وجودت رو دوست دارم.
بدن های نیمه برهنشون به هم تاب خورد و این شروع زندگیه جدیدی برای هر دوشون بود!

زندگی همیشه غیر قابل باور ترین اتفاقات رو توی غیر قابل باور ترین لحظه ها به حقیقت پیوند میزنه!


----------THE END----------

Capricious boyUnde poveștirile trăiesc. Descoperă acum