part 2: Why... My heart is captured!!!

4.6K 762 52
                                    

_فقط کافیه اون روی شیطونت رو بهم نشون بدی... من از رابطه های هات خوشم میاد...

پسر بزرگ تر نفسش رو بیرون داد...
_ولی من شما رو نمیشناسم!
چشمای نامجون درخشید
_اوووه... خوبه پس نیمه شیطونت رو انکار نمیکنی!
کمی به جلو خم شد و آرنجش رو به میز تکیه داد..
_من کیم نامجون یه پسر هوسبازم که اومدم تست کنم ببینم به جز دخترا با پسرا چه جوریم...
بی تفاوت شونه بالا انداخت...
_اعتراف میکنم چشمم همون موقع که وارد شدم تو رو گرفت.
نفسش رو پر حرص بیرون داد
_اینهمه آدم جذاب و خوشگل تر... چرا من؟
تو یه حرکت سریع بلند شد و صورتش رو تو فاصله یه اینچی پسرک زیبا نگه داشت...
چهرش بانمک بود توام با غرور و سرزندگی خاموشی که منتظر تلنگر بود...
چشمای درشت و لبای قلوه ای... دقیقا استایل نامجون بود!
سوالی که براش پیش اومده بود و مغزش رو مث خورده داشت میخورد...
*چطور تا الان سالم مونده و مث یه الماس داره مقابلم میدرخشه؟!
البته که نامجون از سختی ها و انواع مختلف درد سر هایی که جین تا اون زمان کشیده بی خبر بود...
_چون از تو، خوشم اومده!
و لباشو روی لبای پسرک گذاشت...
خوشایند بود... نرم و پفکی...
سر جاش برگشت و با ذوق به چهره شوک زده پسرک گارسون نگاه کرد.
_نگفتی... راه صاف کردن بدهیت و داشتن خودت رو بهم نشون میدی؟
هنوز شوک زده بود؟!
دستش رو کشید و کنار خودش نشوندش...
_اسمت چیه؟
موهای مشکیش رو از پیشونیش کنار زد
_نکنه اولین بوست بود پرنسس؟!
و خیلی کوتاه خندید
پسرک مو مشکی چشماش رو از حرص بست و توپید...
_به چه اجازه ای اولین بوسم رو انقدر جذاب گرفتی که نتونم پست بزنم؟!.. اصلا به چه جرعتی دست منو گرفتی؟! چرا مث بقیه اون عوضیا منو کشون کشون، نبردی که به چیزی که میخوای برسی؟! چرا جنتلمن بازی در میاری؟!
نامجون بهت زده به چهره پسرک نگاه میکرد و از سردرگمی بین خنده و گریه رنج میبرد...
پس حدسش درست بود... اون به خاطر چهرش آزار دیده...
_میدونستی حرص میخوری با نمک تر میشی؟!
چهره گیجش رو به نامجون داد
_سوکجین... کیم سوکجین...
دستش رو از دست نامجون بیرون کشید
_انقدر برا یه شب وابستم نکن... خواهش میکنم.
ولی سوکجین خبر نداشت که نامجون هم خیلی شیفته اون شده
_خب کیم سوکجین شی... بیا بریم بدهیت رو بدیم چون احتمال میدم قبول کردی...
و دقایقی بعد اونا توی اتاقی بودن که رییس بار داشت برا خودش با دو، سه تا دختر و پسر حال میکرد...
چهره جذاب و گیرای نامجون چشم همه افراد توی اتاق رو خیره کرده بود به جز جین که سر به زیر انداخته بود تا با عامل تمام بد بختیاش چشم تو چشم نشه.
یاد همه اون دقایق منزجر کننده ای که نمیتونست جلوی لمس های بیشرمانه مردک رو بگیره زخم دلش رو باز میکرد...
_این پسر رو میخوام... چقدر!
چشم های صاحب بار تیز شد... و طمع از لحنش میبارید
_میخوایش؟! میدونی که ارزون نیست نه؟! و احتمالا باید گفته باشه کلی بدهی داره!
نیشخند نامجون ته دل مردک نفرت انگیز رو خالی کرد...
_بدش بهم... وگرنه بهت نشون میدم خاندان کیم... و مخصوصا کیم نامجون... چه بلایی میتونه به سر بار فسقلیت بیاره.
لرز فاحشی به تن مردک افتاد... اما بروز نداد...
_اگه میخوایش، بدهیش که حدود دو میلیارد و نیم وون و پورسانت فروشش، که دو میلیارده بده و ببرش!
نگاه نفرت انگیزش رو به جین انداخت..
_وگرنه همین جا میمونه!
نیشخند کثیفی زد که به جین نشون میداد امشب یا باید با جنتلمنی که دلش رو لرزونده بگذرونه یا یه شب سخت و پر از تحقیر تو یکی از اتاقای همین بار با این آدم سنگدل داشته باشه!
نگاه ملتمسش به نامجون داد و منتظر حرکت لباش موند...
_بمونه اینجا که چی بشه؟! هه... فک کردی من اجازه میدم چیزی که به نام من خورده به دست کثیف هر کس دیگه ای آلوده بشه؟!..
موبایلش رو بیرون کشید و برای یه تماس کوتاه اتاق رو ترک کرد...
یکی از جنده هایی که دور رییس رو گرفته بودن به حرف اومد...
_اوه جینا ایندفه خوب کسی رو تور کردیا! ازش خوشم اومد به نظرت اقفالش چقدر سخت میتونه باشه؟... حتی توام تونستی قاپش رو بدزدی!
خنده تهوع آوری سر داد!
دستاش روی پاهاش مشت شد و با تمام قدرت جلو اشکش رو گرفته بود... اگه حرفی میزد شرایط بدتر از اینا میشد.
صدای رییس توی فضای خفه اتاق پیچید.
_خب جینا... با این قیمت فک کنم تا الان فرار کرده! نظرت چیه...
از جاش بلند شد...
_همین الان...
رو به روی صندلیه جین وایستاد و چونش رو گرفت بالا اورد...
_یه حرکت رضایت آمیز برام بزنی که شب بهت آسون تر بگیرم! هوم؟

دوستای خوبم اگه داستان براتون جذابیت داره و میخواید ادامش بدم لطفا حمایتاتونو فراموش نکنید💜
{🌟🔚⭐}

Capricious boyWhere stories live. Discover now