part 12

1K 197 37
                                    

دستمو از جیب شلوار گرمکن در اوردم و به گوشی لیام که توی دستم بود پوزخند زدم.

لیام یابد بیشتر از اینا مراقب جیبش باشه!

من نمی دونم چجوری قرارداد هامو می سپرم دستش!

گوشیش رو توی دستم فشار دادم و بعد از چند دقیقه، از اتاقم خارج شدم و وارد سالن شدم.

به میزی که برای امشبمون تدارک دیده بودم نگاه کردم....

لیام لعنتی!

ما می تونستیم امشب خیلی کارا بکنیم اگه توی لعنتی خرابش نمی کردی!

تو باید منو اونجوری که هستم بپذیری!

تو باید بفهمی که من برای کسی که دوستش دارم هر کاری می کنم!

تو باید بفهمی که من قرار نیست به تو آسیبی بزنم، و بالعکس، من فقط می خوام ازت مراقبت کنم!

پس لعنتی؛ لطف کن و زودتر از پشت من و مراقب من بودن، بیا و به جلوم برس! این منِ لعنتی ام که باید از تو دفاع کنم! نه تو!

فکم منقبض شد و با قدمای بلند پشت میز نشستم.

اگه کسی الان رو به روی من نیست، به درک!

من خودم تنهایی شبم رو می گذرونم!

منِ لعنتی نمی خوام به اون نفر بیستم فکر کنم!

من فقط می خوام امشب آروم باشم....

اون ناراحت بود وقتی داشت از اینجا می رفت، مگه نه؟

فاک!

پیک اول رو بدون نفس وارد معده ی لعنتیم کردم....

از سوزشش اخم ظریفی کردم.

خدمتکار پیک دومم رو پر کرد.

بی معطلی پیک دومم رو نوشیدم....

قفل صفحه ی گوشی توی دستم رو زدم.

رمز؟

گوشی خودمو از توی جیبم در اوردم و بعد از گرفتن شماره ش، گذاشتم کنار گوشم....

با دومین بوغ جواب داد: کجا و چه ساعتی؟

با پوزخند گفتم: جهنم و همین الان!

هری از پشت خط نفس عمیقی کشید و گفت: بپوکی لعنتی! داشتم شلوارمو عوض می کردم!

به گوشی لیام خیره شدم و گفتم: رمز گوشی معاونم، چی می تونه باشه؟

هری با تعجب گفت: فاک! من چه می دونم مالیک؟

با اخم گفتم: فقط چیزایی که ممکنه باشه رو بگو! زود باش!

صدام، به خاطر تاثیر الکل، یه کم بم تر از همیشه، و خب طبیعتا تاریک تر شده بود....

با کلافگی پوفی کرد و گفت: لعنتی! وایسا! اون می تونه یه چیزی مربوط به چیزی که دوست داره باشه!

The Bedlamite {Ziam Mayne}Where stories live. Discover now